معنی بج

لغت نامه دهخدا

بج

بج. [ب ُ / ب َ] (اِ) اندرون دهان. (اوبهی) (برهان قاطع). اندرون دهن. (شرفنامه ٔ منیری). درون دهان. لنبوس. آکپ. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری):
بی مدحت تو هر که دهان را بگشاید
دندانش کند چرخ برون یک به یک از بج.
شمس فخری.
|| گوشت روی نزدیک به کنار لب. (برهان قاطع).

بج. [] (اِ) نوعی پرنده ٔ دریائی است. (از دزی ج 1 ص 51).

بج. [ب َ] (اِ) پالایش شراب و مانند آن. (فرهنگ رشیدی). پالایش آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). || زهاب. (برهان قاطع).

بج. [ب ِ] (اِ) شلتوک. (یادداشت مؤلف). ارز. برنج. (برهان قاطع). بِنج. (آنندراج).

بج. [ب ُ] (اِ) بز. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج).

بج. [ب ِ] (فرانسوی، ص، اِ) رنگی از رنگهاست. (یادداشت مؤلف). رنگ فرنگی. بژ. رجوع به بژ شود.

بج. [ب َج ج] (ع مص) به نیزه زدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). دوختن به نیزه کسی را. (آنندراج). طعن. || شکافتن قرحه. (از اقرب الموارد). شکافتن ریش. (آنندراج). شکافتن. (المصادر زوزنی). || چاق کردن علف چارپایان را خصوصاً از ران و سه بند. (ازاقرب الموارد). فربه گردانیدن گیاه ستور را تا فراخ گردد تهی گاه آن. || غالب آمدن کسی را در جنگ. || (اِخ) نام مردی است. (آنندراج).

بج. [ب ُج ج] (ع اِ) چوزه ٔ مرغ. (آنندراج). جوجه مرغ. فرخ. فروخ. || (اِخ) نام شمشیر زهیربن خباب. (آنندراج).

بج. [ب ُج ج] (اِ) جناالاحمر. مطرونیه. قطلف (قطلب). به لغت اندلس نام قطلب است. درختی که میوه ٔ آن سرخ رنگ است.

فرهنگ معین

بج

درون دهان، لُپ. [خوانش: (بَ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

بج

درون دهان،
لپ،

بُز

زهاب، زه‌آب،
زراعت دیم،

حل جدول

بج

زنبور

برنج رشتی

برنج گیلکی

زنبور، درون دهان، موی پیشانی، برنج رشتی

گویش مازندرانی

بج

صدای خفیف ۲ور آمدن خمیر ۳آهسته آهسته صحبت کردن

کرت برنج کاری که در اثر جذب حرارت و آب ور آمده باشد، شلتوک...

شالی –شلتوک

فرهنگ فارسی هوشیار

بج

(اسم) زنبور.

معادل ابجد

بج

5

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری