معنی بحث کردن
لغت نامه دهخدا
بحث کردن. [ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) کاویدن. واکاویدن. || گفتگو کردن. مباحثه کردن. حجت آوردن. (ناظم الاطباء). || مباحثه. مطارحه. حجت آوردن:
گفت تو بحث شگرفی می کنی
معنیی را بند حرفی می کنی.
مولوی.
با طایفه ٔ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان سعدی).
خجل بازگردیدن آغاز کرد
که شرم آمدش بحث آن راز کرد.
سعدی (بوستان).
نه در هر سخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست.
سعدی.
مستند اهل مدرسه زان بحث می کنند
ورنه چرا کند بکسی هوشیار بحث.
محمدقلی سلیم.
مستان کنند در سر مستی بهم نزاع
من میکنم همیشه به وقت خمار بحث.
محمدقلی سلیم.
|| نزاع کردن. || شرط کردن. گرو بستن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بحث شود.
حل جدول
ناقش
فرهنگ واژههای فارسی سره
گفتگو کردن
مترادف و متضاد زبان فارسی
جدل کردن، گفتگو کردن، مباحثه کردن، محاوره کردن، مذاکره کردن، مناظره کردن، حفر کردن، کندن
فارسی به انگلیسی
Argue, Dispute, Controvert, Debate, Discourse, Discuss
فارسی به ترکی
1) bahsetmek, söz etmek, 2) tartışmak, 3) araştırma yapmak
فارسی به عربی
جادل، منحرف، ناقش
فرهنگ فارسی هوشیار
جستاردن کاویدن (مصدر) کنجکاوی کردن در امری، گفتگو کردن درباره مطلبی.
فارسی به ایتالیایی
discutere
فارسی به آلمانی
Besprechen, Diskutieren
معادل ابجد
784