معنی بحیره
لغت نامه دهخدا
بحیره. [ب ُ ح َ رَ] (ع اِ مصغر) تصغیر بَحرَه وبحره سرزمین و شهر است. (از معجم البلدان). بحیره تصغیر بحر نیست هرچند بحیر مصغر آن است اما به هرحال مراد از سرزمین وسیعی است که در آن آب جمع شده ولی متصل به دریای بزرگ نباشد و میتواند آب آن شیرین یا شور باشد. (از معجم البلدان). دریاچه: شرح رودهای بزرگ و بحیره ها و مرغزارها و قلعه ها کی بر حال عمارتست داده آید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 150).
بحیره. [ب ُ ح َ رَ] (اِخ) نام پانزده موضع است. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || مدینه منوره. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مدینه الرسول.
فرهنگ معین
(بُ حَ رِ) [ع. بحیره] (اِمصغ.) دریاچه.
فرهنگ عمید
دریاچه،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
دریاچه
فرهنگ فارسی هوشیار
دریاچه (اسم) دریاچه.
معادل ابجد
225