معنی بخش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
قسمت، بهره، تقسیم، در تقسیمات کشوری، از شهر کوچکتر و از ده بزرگتر که شامل چند روستا می شود، چند کشتی جنگی که تحت فرماندهی یک تن باشد؛ اسکادران، واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد، قسمتی ا [خوانش: (بَ) [په.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
بهره، حصه، نصیب، قسمت،
واحدی از یک سازمان که کار ویژهای را بر عهده دارد: بخش امور مالی،
قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه، و مانندِ آن که دارای استقلال نسبی است،
(اسم مصدر) (ریاضی) تقسیم،
قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود،
قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است: بخش مرفهنشین،
(زبانشناسی) یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت، هجا، سیلاب،
(بن مضارعِ بخشیدن) = بخشیدن
بخشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جانبخش، آزادیبخش،
[قدیمی] سرنوشت،
* بخش کردن: (مصدر متعدی) قسمت کردن، بهرهبهره کردن، تقسیم،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بهر، بهره، پاره، جزء، حصه، قسمت، قطعه، ناحیه، باب، فصل، مبحث، مقوله، دپارتمان، شعبه، منطقه، ناحیه، تسهیم، تقسیم، سهم، قسمت، بند، حوت، ماهی
فارسی به انگلیسی
Allowance, Bailiwick, Catch, Compartment, Component, Department, Distribution, District, Division, Fraction, Fragment, Heading, Item, Leg, Length, Link, Member, Moiety, Parish, Part, Percentage, Proportion, Region, Section, Segment, Shire, Tranche, Unit, Zone
فارسی به عربی
ابرشیه، تراث، جزء، حزب، حزمه، حصه، رکوب، ساق، سرب، طائفه، عضو، فرع، قسم، قشه، قطعه، کومونه، ماده، مقاطعه، منطقه، نصف
گویش مازندرانی
سرنوشت – بخت – اقبال
فرهنگ فارسی هوشیار
سهم، قسم، قسمت، پاره، حصه، قسط، نصیب، بهره
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Anteil (m), Gebiet (n), Portion (f), Stück (n), Teil (m), Zuteilen, Ast (m), Bein (n), Gesellschaft (f), Keule (f), Partei (f), Springen, Verzweigen, Verzweigung (f), Zone (f), Zweig (m), Zweig (m), Abteilung (f), Herumreitend, Ministerium (n), Reiten
معادل ابجد
902