معنی بخشودن، گذشت

حل جدول

فرهنگ عمید

بخشودن

از گناه کسی درگذشتن، عفو کردن، گذشت کردن،


گذشت

[مجاز] گذشتن، گذر کردن: هر که نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی: ۵۳۲)،
[مجاز] بخشش، بخشایش،
[مجاز] صرف ‌نظر کردن از چیزی،
* گذشت داشتن: (مصدر لازم) [مجاز] عفو و بخشایش داشتن،
* گذشت کردن: (مصدر لازم) [مجاز] عفو کردن، بخشودن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بخشودن

بخشیدن، اغماض کردن، عفو کردن، گذشت کردن،
(متضاد) انتقام‌گرفتن، تقاص گرفتن، معاف کردن، رحم کردن


گذشت

اغماض، بخشایش، بخشودن، چشم‌پوشی، درگذشتن، سماحت، عفو، عفو، لوطی‌گری، سپری، گذر

لغت نامه دهخدا

بخشودن

بخشودن. [ب َ دَ] (مص) رحم و شفقت کردن. (برهان قاطع). شفقت آوردن. (شرفنامه ٔ منیری). رحم کردن. (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). ترحم. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار). رحمه. رحم. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). حنان. رحم. مرحمه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). مهربانی کردن. احناء. (مجمل اللغه ازمؤلف). رحمت آوردن. ترحم کردن. رحمت کردن. رأفت کردن. حَن ّ. اَوییَت. اویه. مأوات. (یادداشت مؤلف): پس بهرام گفت من شما را راستگوی میدانم بدانچ گفتید از مذهب یزدگرد که با من چنان کرد از مذهب او آگاه شدم و برین رعیت ببخشودم. (تاریخ طبری).
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
برایشان ببخشود یزدان کرکر.
دقیقی.
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود و رای تو پیوسته کرد.
فردوسی.
کجا او ببخشود و دل نرم کرد
سر کینه ٔ خود پرآزرم کرد.
فردوسی.
نگاری بر کفم دادی که چون آواش بشنودم
بر آن کس کاین نگار از کف ّ او گم شد ببخشودم.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 417).
بسی گشت در خاک زنهارخواه
ببخشید خون و ببخشود شاه.
(گرشاسب نامه).
چو بر خزانه ببخشود و مالها بخشید
نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.
مسعودسعد.
از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن.
سنایی.
بوسه ای خواستم نبخشیدی
لابه ها کردم و نبخشودی.
انوری.
مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الاّ که من
بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو.
خاقانی.
دشمنان چون بر غمم بخشوده اند
بر سر دشمن روان خواهم فشاند.
خاقانی.
کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا
کاین غم ار بر کوه بودی من برو بخشودمی.
خاقانی.
بر آن حمال کوه افکن ببخشود
بسر زانو بزانو کوه پیمود.
نظامی.
از بس که نمود نوحه سازی
بخشود دلم بر آن نیازی.
نظامی.
ببخشود بر حال مسکین مرد
فروخورد خشم سخنهای سرد.
سعدی (بوستان).
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشود بر وی دل نیکمرد.
سعدی (بوستان).
|| عفو نمودن گناه. (انجمن آرا) (آنندراج). عفو کردن. عفو. تجاوز. (یادداشت مؤلف). درگذشتن از گناه. صرف نظر کردن:
خدایا ببخشاگناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا.
فردوسی.
همی داد مژده یکی را دگر
که بخشود بر بیگنه دادگر.
فردوسی.
ز بس بانگ و فریاد خرد و بزرگ
ببخشودشان پهلوان سترگ.
(گرشاسب نامه).
سپهبد گناهی کجا بودشان
ببخشید و از دل ببخشودشان.
(گرشاسب نامه).
بباید بخشودن بر کسی که تصنیف سازد و از قرآن و تفسیر آن بدین صفت اجنبی و بیگانه باشد. (نقض الفضائح ص 283). || بخشیدن. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). نحل. وهب. هبه. (ترجمان القرآن جرجانی). دادن. هبه کردن. (یادداشت مؤلف). عطا کردن. عطیه دادن:
بسر بر نهاد افسر تازیان
برایشان ببخشود سود و زیان.
فردوسی.
ببخشودش آن قوم دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل گوهر خطا.
سعدی.
|| دریغ کردن. (یاداشت مؤلف). مضایقه کردن.


گذشت

گذشت. [گ ُ ذَ] (اِ) راه. (اوبهی) (برهان) (جهانگیری). راه و گذرگاه. (غیاث):
بشد گیو با خستگان سوی کوه
ز جان گشته سیر و ز گیتی ستوه
سبک خستگان را سوی دژ کشید
ز آسودگان لشکری برگزید
چنین گفت کاین کوه سرخان ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست
طلایه ز کوه اندر آمد به دشت
بدان تا بر ایشان نیابد گذشت.
فردوسی (شاهنامه ٔ چ بروخیم ج 4 ص 897).
|| (ق) پس و بعد. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). در مقام غیر و جز هم استعمال میشود. (برهان).غیر و سوای. (آنندراج):
ای شرع پروری که گذشت از جناب تو
دولت بهر دری که رَوَد ایرمان بود.
کمال اسماعیل (دیوان چ بمبئی 1307 هَ. ق. ص 115).
جز کتاب اﷲ و عترت ز احمد مرسل نماند
یادگاری کآن توان تا روز محشر داشتن
از گذشت مصطفی و مجتبی جز مرتضی
عالم دین را نیارد کس معمر داشتن.
حکیم سنایی (ازآنندراج).
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آنچنان در بهشت.
خواجه گنجوی (از آنندراج).
گذشت از پرستیدن کردگار
بجز خواب و خوردن ندارند کار.
نظامی (از آنندراج).
گذشت از شما کیست از دام ودد
که دارددر این دشت مأوای خود.
نظامی.
|| کنایه از قطع شدن نفس آخرین آدمی زاد است. (برهان). || آن طرف (یعنی گذشته از): گذشت دریای شور مکه ٔ معظمه است، یعنی از دریای شور گذشته در آن طرف مکه ٔ معظمه واقع شده است. (آنندراج). || (مص مرخم، اِمص) گذشتن. عبور کردن. (برهان). || (فعل ماضی) ماضی گذشتن بمعنی عبور و ترک دادن هم آمده است که از ترک و تجرید باشد و تجاوز از گناه وتقصیر را نیز گویند، یعنی دیگر این کار نمیکند و مآل این دو معنی یکی است چه هر دو را غرض ترک دادن باشد. (برهان). || (اِمص) بخشش. بخشایش. انفاق. ترک. بذل. هبه. بخشیدن وامی. || جوانمردی. || صرف نظر کردن. اغماض. عفو. بخشیدن سوء ادب در گفتار یا کرداری: مرد باید گذشت داشته باشد، آدم باید گذشت داشته باشد. || مضی. مرور. گذشت زمان:
هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
رودکی.
تا همگان برگذشت روزگار مسلمان شدند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 117). || (ن مف) رفته. گذشته: گذشت آنچه گذشت. گذشت برگشت ندارد. || با پیشوند سر آید و معنی حکایت و داستان و افسانه دهد:
نبشته بر این هر دو آلوده طشت
چو خون سیاوش بسی سرگذشت.
نظامی.
طلسمی برانگیزم از ناف دشت
که افسانه سازند از آن سرگذشت.
نظامی.
|| با حرف اضافه «از» آید و معنای استثناء دهد:
کنم مدیح کریمی که از گذشت حرم
جز آستانه ٔ او قبله ٔ خلایق نیست.
سوزنی.

فرهنگ معین

بخشودن

رحم کردن، بخشیدن. [خوانش: (بَ دَ) (مص ل.)]


گذشت

(گُ ذَ) (اِمص.) بخشش، چشم - پوشی.

فرهنگ فارسی هوشیار

گذشت

‎ (اسم) گذشتن عبور، سپری شدن مرور (زمان) : هر که نامخت از گذشت روزگار نیز ناموزد زهیچ آموزگار. (رودکی)، بخشایش عفو، بلند همتی جوانمردی: شماها نمیدانید چه شیرین است وقتی آدم میتواند گذشت داشته باشد فدارکاری کند، (اسم) راه گذرگاه، جز بجز صرف نظر از (گذشت از. . . از گذشت. . . ) : ای شرع پروری که گذشت از جناب تو دولت بهر دری که رود ایرمان بود. (کمال اسماعیل) از گذشت مصطفی و مجتبی جز مرتضی عالم دین را نیارد کس معمر داشتن. (سنائی)، آن سوی آن طرف آن جانب: گذشت دریای شور مکه معظمه است. (یعنی از دریای شور گذشته در آن طرف مکه معظمه است)، (اسم) گذشته رفته: گذشت برگشت ندارد.


بخشودن

(بخشود بخشاید خواهد بخشود بخشایش) (مصدر) رحم کردن شفقت کردن، بخشیدن.

فارسی به عربی

گذشت

عفو، مغفره، اِجْتازَ، إِجْتَسَرَ

معادل ابجد

بخشودن، گذشت

2382

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری