معنی بد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(بَ) (ص.) زشت، ناپسند.
(ص.) مهتر، سرور بزرگ، (پس.) دارنده، صاحب، خداوند مانند: سپهبد. [خوانش: (بَ یا بُ) [په.]]
(بُ دّ) [ع.] (اِ.) چاره، گریز.
فرهنگ عمید
چاره، گزیر،
عوض،
جدایی،
بت،
بتخانه،
* لابد: ناچار، ناگزیر،
صاحب، سرور، دارنده، خداوند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باربد، سپهبد، کهبد، موبد، هیربد،
۱.دارای عیب و نقص، با کیفیت پایین، نامرغوب: هوای بد، اخلاق بد،
(قید) به طور نامناسب و زشت: همیشه بد لباس میپوشد،
(قید) بهسختی، بهدشواری،
(اسم) شر، بدی،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ردی، سوء، شر،
(متضاد) حسن، شوم، مشئوم، منحوس، میشوم، نحس،
(متضاد) میمون، مبارک، مذموم، ناروا، نکوهیده، زشت، قبیح، کریه، مستهجن، ناپسند، نفرتانگیز،
(متضاد) خوب، نیک، متحسن، زیبا، پلشت، پلید، لثه، آتشیره، نامطلوب، نامناسب، بیادب، بی
فارسی به انگلیسی
Abominable, Adverse, Atrocious, Awfully, Bad, Bum, Beastly, Cheap, Black, Damned, Dys-, Evil, Crappy, Crummy, Execrable, Fiendish, Flagrant, Gross, Grossly, Grubby, Heinous, Poorly, Ill, Loud, Tight, Mal-, Mangy, Meager, Measly, Mis-, Miserable, Wrong, Offensive, Pestiferous, Poor, Rotten,
فارسی به ترکی
kötü
فارسی به عربی
سیی، شر، شراب الروم، مخیف، مرض
گویش مازندرانی
بد زشت و نازیبا
فرهنگ فارسی هوشیار
زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی آزاد
بٌدّ، چاره، گریز،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Krank, Kränklich, Rum (m), Übel, Schlecht
معادل ابجد
6