معنی بداخلاق
لغت نامه دهخدا
بداخلاق. [ب َ اَ] (ص مرکب) تندخوی. بدخوی. بدکار:
کآن بداخلاق بیمروت را
سنگ بر سر زدن سزاوار است.
سعدی (صاحبیه).
فرهنگ معین
(~. اَ) [فا - ع.] (ص.) تندخو، خشمگین. مق. خوش اخلاق.
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
دژخو
مترادف و متضاد زبان فارسی
بداغر، بدخلق، بدخو، تندخو، تندمزاج، کجخلق، ناخلف،
(متضاد) خوشاخلاق، خوشخو
معادل ابجد
738