معنی بدخلق
لغت نامه دهخدا
بدخلق. [ب َ خ ُ] (ص مرکب) بدخو و لجوج. (ناظم الاطباء). بدخو و شریر. (آنندراج). تَرِش. تارش. عزور. عیذان. متدنس. عنفص. (منتهی الارب). || جسور. (ناظم الاطباء).
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آتشمزاج، بداخلاق، بدخو، آتشینمزاج، عصبی، بدعنق، تندخلق، تندخو، خشمگین، زشتخو، کجخلق،
(متضاد) خوشاخلاق، خوشخلق، ناساز، ناموافق، نساز، بیمدارا،
(متضاد) ملایم، مداراگر
فارسی به انگلیسی
Acerbic, Bilious, Crabbed, Crosspatch, Disagreeable, Edgy, Fractious, Grumpy, Huffish, Ill-Natured, Irritable, Mean, Morose, Nasty, Ornery, Prickly, Snappy, Splenetic, Tetchy, Vinegary
فارسی به عربی
خشن، متداعی، مزاجی
فرهنگ فارسی هوشیار
لجوج، بدخو، جسور
فارسی به ایتالیایی
scontroso
معادل ابجد
736