معنی بدران

لغت نامه دهخدا

بدران

بدران. [ب َ] (اِ) سبزه و رستنی بود مانند ترب و آن بغایت گنده و بدبوی باشد و آن را گندگیا نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج):
عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین
که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار.
بسحاق اطعمه (از انجمن آرا).

بدران. [ب َ] (ص مرکب) آنکه ران وی زشت و بد باشد. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب) ران بد. (برهان قاطع).

بدران. [ب َ] (نف مرکب) بدراننده. (برهان قاطع). آنکه بد می راند (اسب یا وسیله ٔ نقلیه را). مقابل نیک ران. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ عمید

بدران

گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو، گندگیاه: عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاق‌اطعمه: مجمع‌الفرس: بدران)،

حل جدول

بدران

گندگیاه

معادل ابجد

بدران

257

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری