معنی بدعنق
لغت نامه دهخدا
بدعنق. [ب َ ع ُ ن ُ] (ص مرکب) در تداول عوام، کج خلق. بدگوشت. عبوس. بداخم. سخت بدخو. سخت بدخلق. کژخلق. عابس. ترشروی. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ معین
(بَ. عُ نُ) (ص مر.) بدخلق، بدرفتار.
فرهنگ عمید
بدخو،
متکبر،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اخمو، بداخلاق، بدخلق، بدخو، ترشرو،
(متضاد) خلیق، خوشاخلاق
فارسی به انگلیسی
Crabbed, Cranky, Cross-Grained, Fractious, Grouchy, Morose, Peevish
فرهنگ فارسی هوشیار
کج خلق، بداخم، ترشروی، بدخلق، بدخو
معادل ابجد
226