معنی بدگو

لغت نامه دهخدا

بدگو

بدگو. [ب َ] (نف مرکب) کسی که گفتار زشت دارد. (آنندراج). عیب گو. مفتری. آنکه فحش و زشت می گوید. (ناظم الاطباء). عیاب. (یادداشت مؤلف). بدگوینده. بدگوی. بدزبان. بددهن:
زبان بدگو چونانکه رسم اوست مرا
جدا فکند از آن حق شناس حرمت دان.
فرخی.
و رجوع به بدگوی شود.
- امثال:
بدی یا بدگو داری. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 409). و رجوع به همین کتاب شود.

فرهنگ عمید

بدگو

بدزبان، بددهان، کسی که دشنام می‌دهد و حرف زشت می‌زند،

حل جدول

بدگو

لماز

مترادف و متضاد زبان فارسی

بدگو

بدزبان، بددهن، ملامتگر، ناسزاگو، نمام،
(متضاد) ستایشگر، مداح

فرهنگ فارسی هوشیار

بدگو

آنکه فحش وزشت میگوید، بددهن، بدزبان

معادل ابجد

بدگو

32

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری