معنی بدیهه

لغت نامه دهخدا

بدیهه

بدیهه. [ب َ هََ / هَِ] (از ع، اِ) ناگاه و نااندیشیده گفتن چیزی و یا خواندن شعری. هر چیزی که بگویند و یا بکنند بدون تأمل و تفکر و بدون یادآوری و فی الفور. ناگاه. بخیال خود. زودانداز. (ناظم الاطباء). بدیهه. بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن. نیندیشیده. (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح بلغاء آن است که منشی یا شاعر کلام را بی رویت و فکر انشاء کندو این را ارتجال نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). انشای شعری یا لطیفه ای بحسب مقتضای مقام بی فکر وتأمل. (از آنندراج). گفتن سخنی یا شعری یا لطیفه ای بحسب مقتضای مقام بی فکر و تأمل. (از آنندراج). گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. چُست گویی. (یادداشت مؤلف): صابی از بدیهه ٔ خاطر و عجاله ٔ وقت این سه بیت بدو داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 254).
با او به بدیهه خوش درآمد
چون یافت حریف خوش برآمد.
نظامی.
|| شعر مرتجل. (یادداشت مؤلف). شعری که بی اندیشیدن گفته شود: و یکی بود از ندیمان این پادشاه (امیر محمد)... بگریست و پس بدیهه ٔ نیکوگفت. (تاریخ بیهقی). || (ق) ناگاه. (ناظم الاطباء). ناگاهان. (یادداشت مؤلف). حادثه و اتفاق ناگهانی. (ناظم الاطباء):
بر تو چه بجز بدیهه مردن
برمن چه بجز درود و تکبیر.
سوزنی (از یادداشت مؤلف).
|| (اِ) آغاز: و الا جهانیان را مقرر است که بدیهه ٔ رای واول فکرت شاهنشاه دنیا... راهبر روح قدس است. (کلیله و دمنه).
- بدیهه جواب، آن که بی اندیشیدن پاسخ گوید: اما عظیم داهی بود و دانا و حاذق و کافی رای و بدیهه جواب. (سندبادنامه ص 308).
- بدیهه دُر باریدن، بی تأمل و اندیشیدن سخنی یا شعری گفتن. شعری مرتجل سرودن:
بدیهه همی بارم از خاطر این در
کزو سمعها بحر عمان نماید.
خاقانی.
- بدیهه گفتن، ناگهان و بی اندیشه گفتن. (ناظم الاطباء):
او نیز بدیهه ای روانه
گفتی به نشان آن نشانه.
نظامی.
بر هر سخنی بخنده ٔ خوش
می گفت بدیهه ای چو آتش.
نظامی.
گاه از قصبت صحیفه شویم
گه با رطبت بدیهه گویم.
نظامی.
- بربدیهه، بی اندیشه. برارتجال. و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

فرهنگ معین

بدیهه

(بَ هِ) [ع. بدیهه] (اِ.) بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن.

فرهنگ فارسی هوشیار

بدیهه

خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل ‎- گفت } آمده { دیگر بود و } ساخته { دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بنگرید به بداهه (اسم) بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن نیندیشیده نا اندیش.


بدیهه گویی

بر آب گویی آمده گویی

فرهنگ عمید

بدیهه

بدون طول تفکر، سخن یا شعر گفتن،
(اسم) (ادبی) شعر و سخنی که بدون تٲمل گفته شود، زودانداز،

حل جدول

بدیهه

ناگهان سرایی، سخن یا شعر بی تامل گفتن


بدیهه گویی

ارتجال


بدون فکر شعر گفتن

بدیهه


ناگهان سرایی

بدیهه

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

عربی به فارسی

ارتجال

بدیهه گویی , بدیهه سازی , حاضر جوابی , تعبیه , ابتکار

اسپانیایی به فارسی

improvisacin

بدیهه گویی، بدیهه سازی، حاضر جوابی، تعبیه، ابتکار.

معادل ابجد

بدیهه

26

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری