معنی برابر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
هم وزن، هم سنگ، مطابق، معادل، مساوی. [خوانش: (بَ بَ) (ص مر.)]
فرهنگ عمید
مقابل، روبهرو،
(صفت، اسم) هموزن، مساوی، همسنگ،
برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار میگیرد: دوبرابر، دهبرابر،
(قید) [قدیمی] همزمان،
* برابر کردن: (مصدر متعدی)
هموزن کردن،
یکاندازه کردن،
حل جدول
رمارم
مترادف و متضاد زبان فارسی
جلو، روبهرو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، کفو، متساوی، مساوی، مستوی، همپایه، معادل، همارز، همتا، همسان، همسر، همسنگ، یکسان، علیالسویه، موافق، طبق،
(متضاد) نابرابر
فارسی به انگلیسی
Abreast, Break-Even, Co-Ordinate, Coequally, Coordinate, Homo-, Equal, Equi-, Equivalent, Horizontal, Identical, Iso-, Level, Match, Peer, Quid Pro Quo, Quits, Square, Up
فارسی به عربی
سهل، سویه، صدر، متوازی، مکافی، نظیر
ترکی به فارسی
باهم، همرا
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
مساوی، علی السویه، معادل، یکسان، بتساوی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Blank [adjective], Brust (f), Einfach, Schlicht, Nebeneinander, Seite an seite
واژه پیشنهادی
هم دوش
معادل ابجد
405