معنی برامدگی عضوی از بدن
حل جدول
آماس
عضوی در بدن
دست، پا، کبد، روده
عضوی از بدن پرندگان
سنگدان
عضوی در سیستم ایمنی بدن
تیموس
فارسی به عربی
لغت نامه دهخدا
عضوی. [ع ُ وی ی] (ص نسبی) منسوب به عضو. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عضو شود.
عضوی. [ع َ ض َ وی ی] (ع ص نسبی) منسوب به عضاهه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عِضاهی ّ.رجوع به عضاه و عضاهه شود. || آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عِضهی. رجوع به عضهی شود.
بدن
بدن. [ب ُ] (ع مص) تناور شدن. بَدْن. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
عربی به فارسی
عضوی , ساختمانی , موثر درساختمان اندام , اندام دار , اساسی , اصلی , ذاتی , بنیانی , حیوانی , الی , وابسته به شیمی الی , وابسته به موجود الی
واژه پیشنهادی
آماس
فارسی به آلمانی
Die abtragung (of rock) [noun]
فرهنگ فارسی هوشیار
هندامیک اندامی، نهادی (آلی) (صفت) منسوب به عضو.
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) جسم انسان غیر از سر، تن،
[قدیمی] جسم برخی از اشیا: بدن شمع،
معادل ابجد
1227