معنی برتن
لغت نامه دهخدا
برتن. [ب َ ت َ] (ص مرکب) معجب. مستکبر. متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء). سرکش مقابل فروتن. (آنندراج). برترمنش. (یادداشت مؤلف). برتر:
زن مسکین فروتن مرد برتن
کمان سرکشی آهخته بر زن.
(ویس و رامین).
|| ملصق به تن. جامه ٔ بر تن. دثار و جامه ٔ ملصق به بدن. (ناظم الاطباء). || بردیس. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ عمید
خودبین، متکبر: زن مسکین فروتن، مرد برتن / کمان سرکشی آهخته بر زن (فخرالدیناسعد: ۱۱۰)،
حل جدول
متکبر و خودخواه
فارسی به عربی
فخور
گویش مازندرانی
ریختن، چسبیدن، اندود شدن
فرهنگ فارسی هوشیار
مغرور، متکبر، سرکش
فارسی به ایتالیایی
addosso
معادل ابجد
652