معنی برزنگی
لغت نامه دهخدا
برزنگی. [ب َ زَ] (ص نسبی) منسوب به برزنگ و آن شهری است از نواحی اران.
- غلام برزنگی، سیاه برزنگی یا دده برزنگی، با قدی سخت بلندو سبیلهای دراز بی تربیت و بی دانش و مایل بشهوات پست. (یادداشت مؤلف).
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
سیاه زنگی، سیاهپوست، کاکا سیاه
گویش مازندرانی
سیاه، سیاه پوستی که رنگ براق پوستش به سیاهی مطلق نزدیک...
معادل ابجد
289