معنی برف
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(بَ) [په.] (اِ.) آب منجمد که به صورت بلورهایی به شکل منشور مسدس - القاعده متبلور می گردد و در فصل سرما از ابرها به زمین می بارد.
فرهنگ عمید
قطرههای منجمدشدۀ سفید، بلوریشکل، و نرمی که از آسمان فرو میریزد، فنجا،
حل جدول
بارش زمستانی
ثلج
بارش زمستانی، پنبه آسمانی، از نزولات جوی
پنبه آسمانی
فیلمی از مهدی رحمانی
بارش زمستانی، پنبه آسمانی، از نزولات جوی، ثلج
مترادف و متضاد زبان فارسی
ثلج، بشک، فنجا،
(متضاد) باران، تگرگ
فارسی به انگلیسی
Snow
فارسی به ترکی
kar
فارسی به عربی
ثلج
تعبیر خواب
برف به خواب دیدن در سردسیر، دلیل بر خیر و نیکی کند و در گرمسیر، دلیل بر غم و اندوه و قحط است. اگر بیند برف به وقت خود می خورد، بهتر از آن است که بی وقت بود. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
دیدن برف به خواب بر شش وجه است. اول: روزی، دوم: زندگانی، سوم: مال بسیار و ارزانی نرخها، چهارم: لشگر بسیار، پنجم: بیماری، ششم: غم و اندوه. اگر بیند در تابستان برف جمع می کرد، دلیل که مال بسیار و حلال جمع کند. اگر به زمستان جمع می کرد، دلیل که به عیش خوش گذراند و منفعت بسیار یابد. - امام جعفر صادق علیه السلام
دیدن برف به خواب لشگر هزیمتی است، خاصه با برف که با برف بیند. - جابر مغربی
برف به خواب دیدن، غم و اندوه و عذاب است، مگر اندکی دیده بود. اگر در زمستان برف بیند، یا به جایگاهی که پیوسته در انجا برف است، دلیل که اهل آن موضع را غم و اندوه رسد. - محمد بن سیرین
فرهنگ فارسی هوشیار
دانه های سفید مانند پنبه که در سرمای زمستان از آسمان بزمین آید
فارسی به ایتالیایی
neve
فارسی به آلمانی
Schnee (m), Schneien
معادل ابجد
282