معنی برنده اسکار 1935 بازیگری
حل جدول
بت دیویس
برنده اسکار 1935 بازیگری زن
بت دیویس
برنده اسکار 1997 بازیگری
جک نیکلسون
برنده اسکار 2002 بازیگری مرد
آدریان برادی
برنده اسکار 1965 بازیگری زن
جولی کریستی
برنده اسکار 1994 بازیگری مرد
تام هنکس
برنده اسکار 2002 بازیگری زن
هالبری
برنده اسکار 2004 بهترین بازیگری مرد
شون پن
برنده اسکار 2008 بهترین بازیگری مرد
دانیل دی لوئیس
برنده اسکار 1983 بهترین بازیگری زن
مریل استریپ
لغت نامه دهخدا
بازیگری. [گ َ] (حامص مرکب) شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب:
به بازیگری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست.
فردوسی.
جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی
که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی.
ناصرخسرو.
درآمد ببازیگری ساختن
چو گردون به انگشتری باختن.
نظامی.
|| رقص. پای کوبی. رقاصی:
چو در زرد حله کنیزان مست
به بازیگری دست داده به دست.
اسدی (گرشاسب نامه).
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازیگری می ده و چنگ ساز.
اسدی (گرشاسب نامه).
بر آراسته قوس را مشتری
زحل در ترازو به بازیگری.
نظامی.
|| شوخی. بیهده. عبث:
مپندار کز بهر بازیگری است
سراپرده ٔ این چنین سرسری است.
نظامی.
|| شیطانی. شیطنت. (یادداشت مؤلف):
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست
گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود.
حقوری.
بازیگری کردن
بازیگری کردن. [گ َ ک َ دَ] (مص مرکب) عمل بازیگری. به مجاز حیله بازی. شعبده بازی:
پیش دختر نشست روی بروی
تا چه بازیگری کند با شوی.
نظامی (هفت پیکر ص 330).
فرهنگ عمید
شغل و عمل بازیگر،
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
793