معنی برنده اسکار 2002 بازیگری مرد

لغت نامه دهخدا

بازیگری

بازیگری. [گ َ] (حامص مرکب) شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب:
به بازیگری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست.
فردوسی.
جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی
که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی.
ناصرخسرو.
درآمد ببازیگری ساختن
چو گردون به انگشتری باختن.
نظامی.
|| رقص. پای کوبی. رقاصی:
چو در زرد حله کنیزان مست
به بازیگری دست داده به دست.
اسدی (گرشاسب نامه).
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازیگری می ده و چنگ ساز.
اسدی (گرشاسب نامه).
بر آراسته قوس را مشتری
زحل در ترازو به بازیگری.
نظامی.
|| شوخی. بیهده. عبث:
مپندار کز بهر بازیگری است
سراپرده ٔ این چنین سرسری است.
نظامی.
|| شیطانی. شیطنت. (یادداشت مؤلف):
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست
گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود.
حقوری.


بازیگری کردن

بازیگری کردن. [گ َ ک َ دَ] (مص مرکب) عمل بازیگری. به مجاز حیله بازی. شعبده بازی:
پیش دختر نشست روی بروی
تا چه بازیگری کند با شوی.
نظامی (هفت پیکر ص 330).

فرهنگ عمید

بازیگری

شغل و عمل بازیگر،

واژه پیشنهادی

بازیگری

لعبت بازی

معادل ابجد

برنده اسکار 2002 بازیگری مرد

1037

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری