معنی برنده اسکار 2004 بهترین بازیگری مرد
حل جدول
شون پن
برنده اسکار 2008 بهترین بازیگری مرد
دانیل دی لوئیس
برنده اسکار 2002 بازیگری مرد
آدریان برادی
برنده اسکار 1994 بازیگری مرد
تام هنکس
برنده اسکار 1997 بازیگری
جک نیکلسون
برنده اسکار 1935 بازیگری
بت دیویس
برنده اسکار 1983 بهترین بازیگری زن
مریل استریپ
برنده اسکار 1965 بازیگری زن
جولی کریستی
برنده اسکار 1935 بازیگری زن
بت دیویس
برنده اسکار 2002 بازیگری زن
هالبری
برنده بهترین بازیگر مرد
بروس درن برای فیلم نبراسکا، تیموتی اسپال برای «آقای ترنر»، ونسان لیندون برای «اندازه یک مرد»
واژه پیشنهادی
جیمی فوکس
برنده اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد در سال 2004
مورگان فریمن
برنده اسکار 2010 بهترین بازیگر مرد
جف بریجز
لغت نامه دهخدا
بازیگری. [گ َ] (حامص مرکب) شعبده. بازی نمودن. چشم بندی. فریب:
به بازیگری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست.
فردوسی.
جهان بازیگری داند مکن با این جهان بازی
که درمانی بدام او اگر چه تیز پروازی.
ناصرخسرو.
درآمد ببازیگری ساختن
چو گردون به انگشتری باختن.
نظامی.
|| رقص. پای کوبی. رقاصی:
چو در زرد حله کنیزان مست
به بازیگری دست داده به دست.
اسدی (گرشاسب نامه).
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازیگری می ده و چنگ ساز.
اسدی (گرشاسب نامه).
بر آراسته قوس را مشتری
زحل در ترازو به بازیگری.
نظامی.
|| شوخی. بیهده. عبث:
مپندار کز بهر بازیگری است
سراپرده ٔ این چنین سرسری است.
نظامی.
|| شیطانی. شیطنت. (یادداشت مؤلف):
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست
گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود.
حقوری.
معادل ابجد
1704
قافیه
عبارت های مشابه
برنده اسکار 2002 بهترین بازیگر زن
برنده اسکار 1983 بهترین بازیگری زن
برنده اسکار 2002 بهترین بازیگر نقش اول زن
برنده اسکار 1980 بهترین کارگردانی
برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد
برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد
اولین برنده اسکار بهترین بازیگری نقش اول زن
برنده اسکار 1975 بهترین کارگردانی