معنی برنده بهترین کارگردان

حل جدول

برنده بهترین کارگردان

بنت میلر برای «فاکس کچر»، هو سیائو، سین برای «قاتل»


برنده بهترین فیلمنامه

آندری زویاگینتسف و اولگ نگین برای «لویاثان»، تیان ژو دینگ برای فیلم نشانی از گناه


برنده بهترین کارگردانی

آمات اسکالانته برای فیلم اِلی


برنده نداشت

سیمرغ بلورین بهترین کارگردان جشنواره فجر در سال 1361


برنده بهترین کارگردان جشنواره فیلم کن 2014

بنت میلر برای «فاکس کچر»


برنده بهترین کارگردان جشنواره فیلم کن 2015

هو سیائو، سین برای «قاتل»


برنده تندیس بهترین تدوین

سپیده عبدالوهاب


برنده سیمرغ بهترین چهره‌پردازی

سعید ملکان


برنده سیمرغ بهترین کارگردانی

‌سعید روستایی


برنده بهترین بازیگر زن

برونیس بژو برای فیلم گذشته، جولین مور برای «نقشه ستاره ها»، رونی مارا برای «کارول» و امانوئله برکوت برای «شاه من»


برنده بهترین بازیگر مرد

بروس درن برای فیلم نبراسکا، تیموتی اسپال برای «آقای ترنر»، ونسان لیندون برای «اندازه یک مرد»


برنده بهترین فیلم کوتاه

امواج 98 ساخته علی داغر

لغت نامه دهخدا

بهترین

بهترین. [ب ِ ت َ] (ص عالی) مزیدعلیه «بهتر»، از عالم نوآئین و نوآئین ترین، چه این کلمه نسبت است که گاهی بمعنی مذکور آید چنانکه در کهین و مهین یعنی شخص منسوب به ماهیتی که آنرا «که » یا «مه » توان گفت و گاهی زائد می آید چنانکه در مثالین اولین. (آنندراج) (بهار عجم). خوبترین. (ناظم الاطباء). نیکوترین:
بهترین یاران و نزدیکان همه
نزد او دارم همیشه اندمه.
رودکی.
سخن بشنو وبهترین یاد گیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر.
فردوسی.
بهترین دوستی که بود مرا
بدترین دشمنی بمن بنمود.
خاقانی.
|| ستوده ترین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین): و بهترینان بنی اسرائیل اینها بودند. (قصص الانبیاء ص 110).
از جسم بهترین حرکاتی صلوه بین
وز نفس بهترین سکناتی صیام دان.
خاقانی.
|| زیباترین. جمیل ترین. (فرهنگ فارسی معین). زیباترین. (ناظم الاطباء).


برنده

برنده. [ب ُ رَ / ب ُرْرَ دَ / دِ] (نف) نعت فاعلی از بریدن. قطعکننده. (آنندراج). آنکه چیزی را قطع کند. کسی که چیزی را ببرد. (فرهنگ فارسی معین). جازح. حاذم. خَدِب. صارم. عَضب. فاصل. قاضب. قاطع. قُرصوف. قَصّال. قطّاع. هَذّ.هَذاهِذ. هَذوذ. هَذهاذ. (منتهی الارب):
چو خستو نیاید نبندد کمر
ببرّم میانش به برّنده ار.
فردوسی.
زبانش بکردار برّنده تیغ
به چربی عقاب آرد از تیره میغ.
فردوسی.
تواضع کن ای دوست با خصم تند
که نرمی کند تیغ برّنده کند.
سعدی.
أجْوَب، برنده تر. (منتهی الارب). ذابِح، گلوبرنده. (دهار). صَروم، نیک برنده. قصّاب، برنده ٔ گوشت و روده و جز آن. هذّاذ؛ نیک برنده. (از منتهی الارب). || تیز. حدید. بران. (یادداشت دهخدا). آلتی تند و تیز و برا: تیغ برنده. (فرهنگ فارسی معین). || گوارا و هاضم: آب برنده، گوارنده. (از آنندراج).که زود گوارد طعام را. محلل. گوارنده. || سخت سرد: آبی برنده. (از یادداشت دهخدا). || سخت ترش: سرکه ٔ برنده. (از یادداشت دهخدا). || محوکننده. زداینده. ساینده. کاهنده، چنانکه اسید و ترش و جز آنها. || کاری:
ز دارا چو روی زمین پاک شد
ترا زهربرّنده تریاک شد.
فردوسی.
|| پیماینده. طی کننده:
یکی دشت پیمای برنده راغ
به دیدار و رفتار زاغ و نه زاغ.
اسدی.

برنده. [ب َ رَ دَ / دِ] (نف، اِ) نعت فاعلی از بردن. باربردار. (ناظم الاطباء). حمل کننده. حامل. آنکه چیزی را از جایی به جای دیگر برد. (فرهنگ فارسی معین):
همه پاک رستم به بهمن سپرد
برنده به گنجور او برشمرد.
فردوسی.
برنده بدو گفت کای تاجور
یکی شاد کن دل، بر ایرج نگر.
فردوسی.
سَحبان، نیک برنده. (از منتهی الارب).
- برنده ٔ سر دیو، حامل رأس الغول که یکی از صور فلکی است. رجوع به حامل رأس الغول شود.
|| مقابل بازنده. (یادداشت دهخدا). آنکه بُرْد با او باشد، چون برنده در مسابقه و برنده در مناقصه و غیره. کسی که در قمار یا مسابقه یا بازی پیروز گردد. (فرهنگ فارسی معین).
- ورق برنده، آتو، در بازی قمار و به مجاز در سیاست.
|| دلیل و راهنما. || کشش، که به عربی جذبه گویند. (از آنندراج). || مؤثر و عامل و کننده. (ناظم الاطباء). || پروانه، که شبها خود را به شعله ٔ شمع و چراغ زند. (از برهان) (از آنندراج). پرنده. و رجوع به پرنده شود.

معادل ابجد

برنده بهترین کارگردان

1424

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری