معنی برنده سیمرغ ویژه نگاه ملی

حل جدول

برنده سیمرغ ویژه نگاه ملی

فیلم «چ» ابراهیم حاتمی کیا به تهیه کنندگی بنیاد سینمایی فارابی


برنده سیمرغ ویژه نگاه ملی در سال 92

فیلم «چ» ابراهیم حاتمی کیا به تهیه کنندگی بنیاد سینمایی فارابی


برنده سیمرغ ویژه نگاه ملی جشنواره فیلم فجر سال 1392

فیلم «چ» ابراهیم حاتمی‌کیا به تهیه‌کنندگی بنیاد سینمایی فارابی


برنده سیمرغ بلورین ویژه هیئت داوران

سعید ملکان


برنده سیمرغ بهترین جلوه های ویژه

محسن روزبهانی


برنده سیمرغ بهترین فیلم نگاه نو

روز صفر

تعبیر خواب

سیمرغ

دیدن سیمرغ به خواب، دلیل بر پادشاهی بود. اگر سیمرغ در خانه او فرود آمد، دلیل که پادشاهی درخانه او فرود آید. اگر بیند که بچه سیمرغ را برگرفت، دلیل که در پناه پادشاه رود. - جابر مغربی

اگر بیند سیمرغ ماده را بکشت، دلیل که دوشیزگیِ دختری را ببرد. اگر بیند سیمرغ از دست او بپرید، دلیل که زن را طلاق گوید. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

دیدن سیمرغ در خواب بر چهار وجه است. اول: پادشاه. دوم: مردی بزرگ. سوم: ولایت. چهارم: زنی صاحب جمال. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ فارسی هوشیار

ویژه

‎ (صفت) خالص پاک بی آمیزشی: ((ویژه می کهنه کش شگت چوگیتی جوان دل چو سبک شد زعشق درده رطل گران. )) (مسعود سعد رشیدی) ((الامتحاض شیر ویژه خوردن. ))، خاص مخصوص: ((صد و سی سپر ویژه شه زر غلافش ز دیبا نگارش گهر. )) (اسدی رشیدی) -3 از خواص ندیم مقرب جمع:

لغت نامه دهخدا

سیمرغ

سیمرغ. [م ُ] (اِخ) نام حکیمی است که زال در خدمت او کسب کمال کرد. (برهان) (آنندراج):
سام که سیمرغ پسرگیر داشت
بود جوان گرچه پسر پیر داشت.
نظامی (مخزن الاسرار ص 84).
رجوع به کلمه ٔ فوق شود.

سیمرغ. [م ُ] (اِخ) جانوری است مشهور و سیمرغ از آن گویند که هر لون که در پر هر یک مرغ میباشد، همه در پرهای او موجوداست و بعضی گویند که بغیر همین اسم فرضی وجود ندارد. (غیاث). عنقا را گویند و آن پرنده ای بوده است که زال پدر رستم را پرورده و بزرگ کرده. (برهان). عنقاء. (زمخشری). سیرنگ. (آنندراج). مرغ افسانه ای و موهوم. (فرهنگ فارسی معین). در اصل سین مرغ: پهلوی «سین، مرغ »، اوستا «مرغوسائنو» و نیز پهلوی «سن موروک »، هندی باستان «چی نا»، (باز)، ارمنی «چین ». در فروردین یشت بند 97 آمده: فروهرپاکدین «سائنا» پسر اهوم ستوت را می ستاییم. نخستین کسی که با صد پیرو در این سرزمین ظهور کرد در کتاب هفتم دینکرد در فصل ششم بند 5 آمده: «در میان دستوران درباره ٔ سئنه گفته شده است که او صد سال پس از ظهور دین (زرتشت) متولد شد و دویست سال پس از ظهور دین درگذشت. او نخستین پیرو مزدیسنا است که صد سال زندگی کرد و با صد تن از مریدان خویش به روی زمین آمد و نیز دینکرد در کتاب نهم در فصل 24 بند 17، وی از شاگردان زرتشت معرفی شده. محققان کلمه ٔ سئنه را در اوستا به شاهین و عقاب ترجمه کرده اند و با «ورغنا» (اوستایی) یکی دانسته اند و بی شک بین دو مفهوم سئنه اوستایی و سیمرغ فارسی، یعنی اطلاق آن بر مرغ مشهور و نام حکیمی دانا رابطه ای موجود است. میدانیم که در عهد کهن روحانیان و موبدان علاوه بر وظایف دینی شغل پزشکی میورزیدند، بنابراین تصور میشود یکی از خردمندان روحانی عهد باستان که نام وی سئنه از نام پرنده ٔ مزبور اتخاذ شده بود، سمت روحانی مهمی داشته که انعکاس آن بخوبی در اوستا آشکار است و از جانب دیگر وی به طبابت و مداوای بیماران شهرت یافته بود. بعدها سئنه (نام روحانی مذکور) را به معنی لغوی خود نام مرغ گرفتند و جنبه ٔ پزشکی او را در اوستا به درختی که آشیانه مرغ سئنه است و در خداینامه و شاهنامه به خود سیمرغ دادند، چنانکه در بهرام یشت بند 34- 38 آمده: «کسی که استخوان یا پری از این مرغ دلیر (وارغن) با خود داشته باشد، هیچ مرد دلیری او را نتواند براندازد و نه ازجای براند. آن پر او را هماره نزد کسان گرامی و بزرگ دارد و او را از فر برخودار سازد. آری پناه بخشد آن پر «مرغان مرغ » در هنگام برابر شدن با هماوردان خونخوار و ستمکار دارندگان آن پر کمتر گزند یابند. همه بترسند از کسی که تعویذ پر مرغ وارغن با اوست » در مینوگ خرد (پازند) آمده. (ترجمه ٔ وست فصل 62 بند 37 -40). «آشیان سین مور» و (سیمرغ) بر درخت «هروسپ تخمک » است که آن را «جدبیش » (ضد گزند) میخوانند و هرگاه سین مورو از آن برخیزد هزار شاخه از آن درخت بروید وچون بر آن نشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخمهایش پراکنده گردد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
پادشا سیمرغ دریا را ببرد
خانه و بچه بدان تیتو سپرد.
رودکی.
بدان جای سیمرغ را لانه بود
که آنجای از خلق بیگانه بود.
فردوسی.
به نیزه کرگدن را برکند شاخ
به زوبین بشکند سیمرغ را پر.
فرخی.
مهرگان آمد و سیمرغ بجنبداز جای
تا کجا پر زند امسال و کجا دارد رای.
فرخی.
الا تا بانگ درّاجست و قمری
الا تا نام سیمرغ است و طغرل.
منوچهری.
گفتم که دشمنش بجهان اندرون کجاست
گفتا مثال سیمرغ ازچشمها نهان.
عنصری.
سیمرغ به اهتزاز تمام قدم نشاط در کار نهاد. (کلیله و دمنه).
عقل جزئی کی تواند گشت بر قرآن محیط
عنکبوتی کی تواندکرد سیمرغی شکار.
سنایی.
چنین گفت کآن جای سیمرغ راست
که بر خیل مرغان همه پادشاست.
اسدی.
گاه چون سیماب لرزان گردد اندر بحر در
گاه چون سیمرغ پنهان گردد اندر گنج مال.
عبدالواسعجبلی.
تا عقاب عدل او اندر هوا پرواز کرد
از جهان سیمرغ وار آواره شد ظلم و فتن.
سوزنی.
سیمرغ میان مردم آید
گر بوی برد ز غمگساری.
عمادی شهریاری.
سیمرغ و مردمی بهمند از برای آنک
زآن جز حدیث و زین بجز از نام مانده نیست.
مجیرالدین بیلقانی.
آن کس که دلی خوش به جهان آورده ست
از خانه ٔ سیمرغ نشان آورده ست.
(از سندبادنامه).
حضرت ستر معلا دیده ام
ذات سیمرغ آشکارا دیده ام.
خاقانی.
اگر بدانی سیمرغ را همی مانم
که من نهانم و پیداست نام و اخبارم.
خاقانی.
بگذر از این مرغ طبیعت خراش
بر سر این مرغ چو سیمرغ باش.
نظامی.
مدتی گشت ناپدید از ما
سر چو سیمرغ درکشید از ما.
نظامی.
دمبدم پابسته ٔ دام نویم
هر یکی گرباز و سیمرغی شویم.
مولوی.
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف روزی خورد.
سعدی.
چیزی که هست هست نه کم میشود نه بیش
وآن خود که نیست نیست چوسیمرغ و کیمیاست.
ابن یمین.
وفا مجوی ز کس ور سخن نمیشنوی
بهرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش.
حافظ.
- سیمرغ آتشین، کنایه از خورشید جهان افروز است و او را سیمرغ آتشین پر هم میگویند. (برهان) (آنندراج).
- سیمرغ مشرق، کنایه از آفتاب: شبانگاه که سیمرغ مشرق بنشیمن مغرب رسید زن بخانه تحویل کرد. (سندبادنامه ص 243).


ویژه

ویژه. [ژَ/ ژِ] (ص، ق) ویژ. خاص و خاصه. (برهان). خاصه. (انجمن آرا) (آنندراج) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی):
چو بر دشمنی بر توانا بود
به پی نسپرد ویژه دانا بود.
فردوسی.
برادر جهان ویژه مارا سپرد
ازیرا که فرزند او بود خرد.
فردوسی.
صدوسی سپر ویژه ٔ شه ز زر
غلافش ز دیبا نگارش گهر.
اسدی.
|| خصوصاً. اختصاصاً:
مرا زین همه ویژه اندوه توست
که بیداردل بادی و تندرست.
فردوسی.
- به ویژه، علی الخصوص. به خصوص. بالاخص. مخصوصاً. لاسیما:
به ویژه که شاه جهان بیندش
روان درخشنده بگزیندش.
فردوسی.
نباید که بندد در گنج سخت
به ویژه خداوند دیهیم و تخت.
فردوسی.
مبادا که تنها بود نامجوی
به ویژه که دارد سوی جنگ روی.
فردوسی.
به هر کار مشتاب ای نیکبخت
به ویژه به خون زآنکه کاری است سخت.
فردوسی.
همیشه دل از شاه دارید شاد
به ویژه که دارد ره دین و داد.
اسدی.
|| خالص و خلاصه. (برهان) (صحاح الفرس). خالص و بی غش. (انجمن آرا). محض. صِرف. بحت. صافی و بی آلایش. پاک:
ویژه توئی در گهر سخته تویی در هنر
نکته تویی در سمر از نکت سندباد.
منوچهری.
با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی.
منوچهری.
ویژه می کهنه کش گشت چو گیتی جوان
دل چو سبک شد ز عشق درده رطل گران.
مسعودسعد.
|| پاک و بی عیب و بی آمیزش. (برهان). مصون. (حاشیه ٔ برهان قاطع):
جهان از بدان ویژه او داشتی
به رزم اندرون نیزه او داشتی.
دقیقی (از شاهنامه).
سپه را ز بد ویژه او داشتی
به رزم اندرون نیزه او گاشتی.
فردوسی (از حاشیه ٔ برهان چ معین).
- ویژه درون، صاف و پاکدل. (انجمن آرا) (آنندراج).
- || در اصطلاح پارسیان، ارباب تصفیه و ریاضت و صوفیه. (انجمن آرا) (آنندراج).
- ویژه شدن، خلوص. (تاج المصادر). خالص شدن.

ویژه. [ژِ] (اِخ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گویش مازندرانی

ویژه ویژه

پیاپی و تندتند

معادل ابجد

برنده سیمرغ ویژه نگاه ملی

2748

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری