معنی برودت

لغت نامه دهخدا

برودت

برودت. [ب ُ دَ] (اِمص) بروده. سردی. (غیاث). خنکی. مقابل حرارت. مقابل گرمی:
گفتم که از برودت ایام جای ساخت
گفتا که از حرارت جنبش گزید فر.
ناصرخسرو.
جسم هوا رابوسیلت برودت... فرستاد. (سندبادنامه ص 2). || کدورت و نقار. (ناظم الاطباء). سردی. بی مهری. ورجوع به کدوره شود.

فرهنگ معین

برودت

(بُ دَ) [ع.] (مص ل.) سرد شدن، خنک شدن.

فرهنگ عمید

برودت

سرد شدن، سردی، خنکی،

حل جدول

برودت

سرما، سردی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

برودت

سرما

کلمات بیگانه به فارسی

برودت

سرما

مترادف و متضاد زبان فارسی

برودت

خنکی، سردی، سرما،
(متضاد) حرارت، سردی‌مزاج

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

برودت

سردی، خنکی

فرهنگ فارسی آزاد

برودت

بٌرٌودَت، سردی، خٌنَکی، سرد شدن،

معادل ابجد

برودت

612

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری