معنی برپا داشتن
لغت نامه دهخدا
برپا داشتن. [ب َ ت َ] (مص مرکب) تشکیل دادن. بنیاد کردن.
|| اقامه کردن. قائم کردن. برپا ساختن.
- برپا داشتن نماز، اقامه ٔ نماز: آن جماعتی که ما در روی زمین صاحب تمکین ساختیم ایشان را، نماز را برپا داشتند. (تاریخ بیهقی ص 314).
فرهنگ معین
برقرار ساختن، برپا کردن جشن و شادمانی. [خوانش: (بَ. تَ) (مص م.)]
حل جدول
اقامه
مترادف و متضاد زبان فارسی
آباد ساختن، آبادان کردن، برافراشتن، نصب کردن، بر پا کردن، برقرار کردن، اقامه کردن، انجامدادن، مجلس کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) ثابت کردن برقرار ساختن، نصب کردن ایستاده کردن، اقامه کردن (نماز) انجام دادن، منعقد کردن (مجلس جشن و شادمانی) .
معادل ابجد
960