معنی برکه

لغت نامه دهخدا

برکه

برکه. [ب َ رَ ک َ / ک ِ] (از ع، اِمص) افزونی و فراخی و بسیاری. (مهذب الاسماء). افزونی. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل). برکت:
کجا نبید است آنجا بود جوانمردی
کجا نبیداست آنجایگه بود برکه.
منوچهری.
برکه بر عمر تو و مال تو و جان تو باد
امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد.
منوچهری.
یکی از وزراء معزول شد و بحلقه ٔ درویشان درآمد و برکه ٔ صحبت ایشان در وی سرایت کرد. (گلستان). و رجوع به برکت شود.

برکه. [] (اِخ) یمین. از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هَ. ق.). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول).

برکه. [ب ِ ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).

فرهنگ معین

برکه

(بِ کِ) [ع. برکه] (اِ.) آبگیر، تالاب.

فرهنگ عمید

برکه

گودال آب، تالاب، استخر طبیعی،
[قدیمی] استخر،

حل جدول

برکه

غب

غَب

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

برکه

آبگیر، تالاب

کلمات بیگانه به فارسی

برکه

آبگیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

برکه

آب‌انبار، آبدان، آبگیر، استخر، برم، تالاب، غدیر

فارسی به انگلیسی

برکه‌

Pond, Pool

فارسی به ترکی

برکه‬

su birikintisi; gölet

فارسی به عربی

برکه

بحیره، برکه

گویش مازندرانی

برکه

پاتیل، دیگ بزرگ دهان گشاد، سیاه مست

فرهنگ فارسی هوشیار

برکه

استخر کوچک، حوض آب

فرهنگ فارسی آزاد

برکه

بِرکَه، گودال آب، حوض،

معادل ابجد

برکه

227

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری