معنی برگفتن

لغت نامه دهخدا

برگفتن

برگفتن. [ب َ گ ُ ت َ] (مص مرکب) گفتن. شرح دادن. بازگفتن:
چو برگفت از اینان گو پیلتن
شنیدند گفتار او انجمن.
فردوسی.
چو برگفت این سخن پیر سخن سنج
دل خسرو حصاری شد برین گنج.
نظامی.
چو برگفت این حدیث خوشتر از جان
ز خجلت در زمین شد آب حیوان.
نظامی.
داننده ٔ راز راز ننهفت
با مادرش آنچه دید برگفت.
نظامی.
گفت برگو تا کدامست آن هنر
گفت من آنگه که باشم اوج پر.
مولوی.
قَص ّ، قَصص، برگفتن قصه. (از دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). و رجوع به گفتن.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

برگفتن

شرح دادن، باز گفتن

معادل ابجد

برگفتن

752

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری