معنی برگماشته

لغت نامه دهخدا

برگماشته

برگماشته. [ب َ گ ُ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) منصوب. نصب شده. (فرهنگ فارسی معین). سِلطیط. مُسطِّر. مسلط. مُسیطر. || وکیل و مباشر. (ناظم الاطباء). کارران. موکَّل.
- برگماشته شدن، منصوب شدن. تَسطیر. تسلّط. تَسیطُر. سَیطره. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی).


سلطیط

سلطیط. [س ِ] (ع ص) برگماشته. || کلان شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


مسطر

مسطر. [م ُ س َطْ طِ](ع ص) نعت فاعلی از تسطیر.رجوع به تسطیر شود. برگماشته.(منتهی الارب). برگماشته و مشرف بر چیزی.(ناظم الاطباء). || متسلط و مسیطر.(اقرب الموارد). باتسلط. || حافظ و نگهبان. || مختار.(ناظم الاطباء).


مصیطر

مصیطر. [م ُ ص َ طِ](ع ص) برگماشته. || حافظ و نگهبان.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء).


مسیطر

مسیطر. [م ُ س َ طِ](ع ص) حافظ. نگهبان. برگماشته. مشرف بر چیزی.(آنندراج)(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). برگماشته.(دهار)(مهذب الاسماء). چیره. زعیم. مسلط گشته. رقیب.متعهد امری. مسلط. متسلط. دیکتاتور.(یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مسیطرون. مصیطر. و رجوع به مصیطر شود.


سوطرة

سوطره. [س َطَ رَ] (ع مص) برگماشته شدن. چیره گردیدن. غالب شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


تصیطر

تصیطر. [ت َ ص َی ْ طُ] (ع مص) برگماشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تسیطر. (از اقرب الموارد). رجوع به تسیطر شود.


برگماشتگی

برگماشتگی. [ب َ گ ُ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی برگماشته. برقراری. || مباشرت. وکالت. || قوت.توانایی. (ناظم الاطباء). و رجوع به برگماشتن شود.


متسیطر

متسیطر. [م ُ ت َ س َ طِ] (ع ص) (از «س طر») حافظ ونگهبان و برگماشته و مشرف به چیزی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مسیطر و تسیطر شود.


تسیطر

تسیطر. [ت َ س َ طُ] (ع مص) برگماشته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسلط شدن بر چیزی و اشراف داشتن و نگهبانی کردن بر آن و متعهد احوال آن شدن. (از متن اللغه). || مسلط کردن. (ناظم الاطباء).


متسلط

متسلط. [م ُ ت َ س َل ْ ل َ] (ع ص) برگماشته شده و کسی که بر او دست یافته باشند. (غیاث).کسی که بروی دست یافته باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلط شود.

فارسی به انگلیسی

حل جدول

برگماشته

تعیین، نصب

فرهنگ فارسی هوشیار

برگماشته

منصوب، نصب شده


مسلط

برگماشته، زور آور، غالب، مستولی

مترادف و متضاد زبان فارسی

منصوب

تعیین، برگماشته، نصب‌شده، نصب، برپا، قایم، مستقیم

معادل ابجد

برگماشته

968

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری