معنی برگه دریافت کالا

حل جدول

برگه دریافت کالا

رسید


برگه

فیش

معادل فارسی فُرم

ورق

معادل فارسی فیش

لغت نامه دهخدا

برگه

برگه. [بِرْ / ب ِ رِگ ِ] (اِخ) لوئی. (1880- 1955 م.) مهندس و هوانورد فرانسوی که یکی از نخستین سازندگان هواپیما بوده است. (فرهنگ فارسی معین).

برگه. [ب َ گ َ / گ ِ] (اِ مرکب) برگ کوچکی که در پای ساقه ٔ گل است. (لغات فرهنگستان). برگ خرد.
- دوبرگه، علفی است. (لغت محلی شوشتر، خطی).
|| خشک کرده ٔ هلو و زردآلو چون آنرا به دو نیمه کرده و نیز هسته ٔ آن بیرون کرده باشند. نیمه کرده و خشک کرده ٔ هلو و زردآلو و غیره. کشته ٔ دانه بیرون کرده و به دو فلقه کرده. خشک کرده ٔ استخوان بیرون کرده ٔ شفتالو و زردآلو و مانند آن. لپه ٔ خشک کرده ٔ هلو وزردآلو میوه را دو قسمت کرده، هسته بیرون کرده و خشکانیده باشند برگه نامند. کشته. مفلق. (یادداشت دهخدا): خشک کرده ٔ میوه هایی که بصورت خشکبار به بازار عرضه میشوند از قبیل خشک کرده ٔ زردآلو و انجیر و سیب (میوه ٔ اخیر در خراسان بصورت برگه نیز عرضه میشود). (فرهنگ فارسی معین). || زردآلوی خشک کرده. برگه ٔ زردآلو. کشته ٔ زردآلو. کشته. (فرهنگ فارسی معین). || بجای فیش پذیرفته شده و آن پارچه ای از کاغذ یا مانند آن است که در آن نام کتاب یا چیزهای مرتب کردنی را می نویسند. (لغات فرهنگستان). ورق کوچک. وریقه. (یادداشت دهخدا).قطعات کاغذ و مقوا که بر آن چیزی نویسند. (فرهنگ فارسی معین). || نشانه. علامت. نمونه.
- برگه ٔ دزدی، پاره ای از مال دزدیده که پیش دزد شناسند و بدست آویز آن مطالبه ٔ مابقی کنند. (آنندراج). یک قطعه یا یک پاره از مجموع دزدی شده که نزد دزد بدست آرند. جزئی از اجزاء بسیار اشیاء مسروقه باشد که حسبه نزد سارق یابد. نمونه ای از اشیاء مسروقه. (یادداشت دهخدا):
شعر رنگین مرا کس نتواند بردن
برگه ٔ دزد حنا زود بکف می آید.
منصور فکرت (از آنندراج).
هر کس ز وجود خویشتن برگه گرفت
گو مگذارش که یافت گم کرده ٔ خویش.
میرزا عزت ناصح (از آنندراج).
|| (اصطلاح خیاطی) پاره ای از جامه. قسمتی از جامه. سجاف زیرین طرف راست پیراهن و جز آن. (از یادداشت دهخدا).
- امثال:
چه ماند از کار پوستین، یک برگه و دو آستین، این کار بسی دیر کشید. (امثال و حکم دهخدا).


دریافت

دریافت. [دَرْ] (مص مرکب مرخم) دریافتن. وجد. وجدان. یافت. (یادداشت مرحوم دهخدا). درک.دریابیدن: و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم مانی. (جامع الستین). به دریافت دولت مشاهدت و سعادت ملاقات بغایت آرزومند می باشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 129). از استیناس برهمن به دریافت جمال اسکندری بر قلل جبال سخن راند. (منشآت خاقانی ص 152). اما حاسه ٔ بصر معتکف حبس ظلمت است از دریافت نور مبین و غرض بهین بی نصیب. (منشآت خاقانی ص 245). || گرفتن. اخذ. قبض. بازیافتن مالی که داده باشد از گیرنده، پس از دریافت وجه سند را رد کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). || ترمیم. مرمت. تلافی. استدراک. پاداش. جبر. (یادداشت مرحوم دهخدا). ادراک. تدارک. جبران: اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی و دست از جان بنشستی خللی افتادی بزرگ که دریافت ممکن نبودی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). وحشت ما بزرگ است و ما چون به وحشت بازگردیم دریافت این کار از لونی دیگر باشد. (تاریخ بیهقی). تا سر بجای است خللها را دریافت باشد. (تاریخ بیهقی).
مکن یاد گذشته کار گیهان.
که کار رفته را دریافت نتوان.
(ویس و رامین).
گفت قضی الامر و لامدفع له الیوم این رفت و دریافت میسر نشود. (تاریخ طبرستان). || دیدار کردن. رسیدن. درک.
- دریافت حال کسی، پرسش از حال او. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دریافت خدمت یا صحبت کسی، بهره مندی از خدمت یا صحبت او: پاره ای بادام بگیر که به دریافت صحبت مولانا حمیدالدین ساشی میرویم. (انیس الطالبین ص 187). از کاروانسرایی به عزیمت دریافت خدمت خواجه بیرون آمدم. (انیس الطالبین ص 82). به دریافت خاطره ها و خدمت فروماندگان و ضعیفان و شکستگان و کسانی که خلق با ایشان نظری و التفاتی ندارند می باید که مشغول گردی. (انیس الطالبین ص 28). حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه به دریافت درویش عزیزی که از قرشی به بخارا آمده بود متوجه شدند. (انیس الطالبین ص 107).
- دریافت وقت، اغتنام فرصت. (یادداشت مرحوم دهخدا): علی هذا امنا و ارکان دولت محمودی [پس از مرگ محمود و دور بودن مسعود از غزنین].... دریافت وقت را، پسر کهتر سلطان ماضی.... امیر ابواحمد محمد را از گوزگانان... آورده بجای پدر بزرگوارش بر تخت نشانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 2).
|| فهم. درک. درایت. (یادداشت مرحوم دهخدا). بلوه. بَلوی ̍. بلاء. بلیه. عقل. خرد. ذهن. فراست. (از منتهی الارب): بقدر قوت و دریافت ایشان به نسبت این طریقه با ایشان معاملت می کردند. (بخاری). عقل در ادراک وی حیران است و دل در دریافت وی ناتوان است. (خواجه عبداﷲ انصاری). اگر در شما این دریافت و عقل و حیات... نباشد. (کتاب المعارف). و تو [خطاب به باری تعالی] اجزای عقل و هوش و دریافت هست می کنی و او ترا نمی بیند. (کتاب المعارف). نظرم به عرش داده اند و دریافتم به دانش اﷲ داده اند. (کتاب المعارف). تن چون از حساب مردگان است شادی را سزاوار نبود و دل چون موضوع دریافت است شادی نصیب او بود. (کتاب المعارف). دل چون جای دریافت است چون به خوشی آن جهانیش صرف کردی رنج کجا باشد او را. (کتاب المعارف). ای اﷲ آن نظر و آن دریافت و آن ادراکم به ارزانی دار. (کتاب المعارف). ارٔاء؛ صاحب رای و دریافت گردیدن. (از منتهی الارب). || ادراک. حس. حواس. درک. قوه ٔ دراکه. مدرکه. حاسه. شعور. قوتهای دریافت که آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس. (یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

برگه

برگ،
برگ‌مانند، چیزی که شبیه برگ باشد،
تکه‌های بریده‌شده از هلو یا زردآلو که آن‌ها را در آفتاب خشک کنند،
نشانه و نمونۀ مال،
تکه‌ای از اموال دزدیده‌شده که در نزد کسی پیدا شود،
تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش،

مترادف و متضاد زبان فارسی

برگه

ورق، ورقه، تکه کاغذ، جواز، تاییدیه، سند، مدرک، فیش، برش‌میوه‌های خشک شده

گویش مازندرانی

برگه

از توابع دهستان قره طغان بهشهر

فرهنگ معین

برگه

(بَ گِ) (اِ.) مجازاً قطعه کاغذ یا مقوا برای نوشتن یادداشت. 2- مدرک. 3- میوه گوشتالوی هسته دار که هسته آن را بیرون آورده آن را خشک کنند. 4- فرم (فره).

فارسی به عربی

برگه

شکل

فرهنگ فارسی هوشیار

برگه

مانند برگ، تکه کاغذ

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

برگه دریافت کالا

974

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری