معنی بریدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) جدا کردن، پاره کردن، پیمودن، سپردن، نقب زدن، حفر کردن.4- (مص ل.) خسته شدن، بی انگیزه شدن. [خوانش: (بُ دَ) [په.]]
فرهنگ عمید
جدا کردن،
پاره کردن،
جدا ساختن چیزی از چیز دیگر با کارد یا قیچی یا آلت دیگر،
(مصدر لازم) جدا شدن،
(مصدر لازم) پاره شدن،
[قدیمی] درنوردیدن و پیمودن (راه)،
حل جدول
جدع
مترادف و متضاد زبان فارسی
قطع کردن، قطع،
(متضاد) پیوند دادن، گسستن، گسیختن،
(متضاد) پیوستن، اره کردن، قیچی کردن، برش دادن، چیدن، دریدن، شکافتن، برش دادن، جدا شدن، قطع رابطه کردن،
(متضاد) پیوستن، جدایی انداختن، عبور کردن، گذشتن، طی کردن، تعیین کردن، مقرر کردن
فارسی به انگلیسی
Ablation, Cleave, Chop, Clip, Cut, Intercept, Slice, Lop, Nip, Poll, Scotch, Sever, Slash, Snip
فارسی به ترکی
kesmek, doğramak, biçmek
فارسی به عربی
ابتر، اقطع، جرح بلیغ، حوض السفن، شریحه، طائفه، عصاره، قص، قطع، قطعه، ماجور، مساومه
فرهنگ فارسی هوشیار
قطع کردن، جدا کردن
فارسی به ایتالیایی
tagliare
فارسی به آلمانی
Abschneiden, Aufschnitt (m), Kürzung (f), Schliff, Schnitt (m), Dock (n), Docken, Hacken [verb], Schnitzen, Feilschen [verb], Schnitzen, Schnitzerei (f), Schnitzwerk (n), Zerlegen
واژه پیشنهادی
قب
معادل ابجد
266