معنی بزرگر
لغت نامه دهخدا
بزرگر. [ب َ گ َ] (ص مرکب) برزگر.زارع. کشتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به برزگر شود.
بزرگار
بزرگار. [ب َ] (ص مرکب) بزرگر. بُستان کار. برزیگر. زارع. حارث. (یادداشت بخط دهخدا).
براه
براه. [ب ُ] (ص) با زیب و نیکویی. (صحاح الفرس). زیب و نیکویی بود بمردم و غیره. (لغت نامه ٔ اوبهی). مناسب. نیکو. (فرهنگ لغات شاهنامه):
رای ملک خویش کن شاها که نیست
ملک را بی تو نکویی و براه.
بوالمثل.
کارزرگر بزر شود به براه
زر بزرگر سپار و کار بخواه.
عنصری (از حافظ اوبهی).
لاجرم کرد عروسی ز مدیحت جلوه
که به از حور بهشت است گه فر و براه.
سنایی.
و رجوع به بَراه شود.
حل جدول
حارث
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
دهقان
فرهنگ معین
کدخدای خانه، کشاورز، بزرگر، ریش سفید قوم،
فرهنگ فارسی آزاد
فَلّاح، بزرگر، کشاورز، دهقان، زارع- ایضاً: مَلّاح، (جمع: فَلّاحُون، فَلّاحَه)
برق و الکترونیک
لامپ بخار سدیم، لامپ تخلیه ای که حاوی بخار سدیم است و از آن برای روشنایی بزرگر اهها استفاده می شود
انگلیسی به فارسی
لامپ بخار سدیم لامپ تخلیه ای که حاوی بخار سدیم است و از آن برای روشنایی بزرگر اهها استفاده می شود.
معادل ابجد
429