معنی بزرگ داشتن

لغت نامه دهخدا

بزرگ داشتن

بزرگ داشتن. [ب ُ زُ ت َ] (مص مرکب) تعظیم. تفخیم. تجلیل. امجاد. تبجیل. تکریم. تجلیل کردن. اعزاز کردن. تعظیم کردن. احترام کردن. ادب کردن. توقیر.محترم شمردن. اعظام. تعزیز. اکبار. هشم. تهشیم. ترحیب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن): و ایشان [خرخیزیان] آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزانند. (حدودالعالم). [غوزیان] طبیبان را بزرگ دارند و هرکه ایشان را ببند نماز برند... (حدود العالم). و اندر خره [بناحیت پارس] یکی آتشکده است که آنرا بزرگ دارند و زیارت کنند... (حدود العالم). و اندر کاریان آتشکده ایست که آنرا بزرگ دارند. (حدود العالم). جو رسته را ملوک عجم بفال سخت بزرگ داشتندی. (نوروزنامه).

فرهنگ معین

بزرگ داشتن

(~. تَ) (مص م.) احترام گذاشتن، تکریم کردن.

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

بزرگ داشتن

محترم‌شمردن، گرامی داشتن، نکو داشتن احترام‌گذاشتن، تکریم کردن، معزز داشتن، عزیز داشتن،
(متضاد) کوچک شمردن

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

بزرگ داشتن

(مصدر) تعظیم کردن توقیر کردن تکریم کردن.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بزرگ داشتن

984

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری