معنی بزرگ منشی

لغت نامه دهخدا

بزرگ منشی

بزرگ منشی. [ب ُ زُ م َ ن ِ] (حامص مرکب) بلندهمتی. بلندطبعی. (ناظم الاطباء). بزرگواری. با هیئت و همت بزرگان. برترمنشی. (یادداشت مؤلف): منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه). || عُجْب. خویشتن بینی. تیه. کبر. خیلاء. اختیال. عتو. تکبر: عماره پسر حمزه بود، آنک ذکر او در ایام خلفا و بزرگ منشی و همت بلند او... معروف است. (مجمل التواریخ). وکیل دریا... از بزرگ منشی و رعنایی طیطوی در خشم شد. (کلیله و دمنه).

حل جدول

بزرگ منشی

تکبر

نب، مناعت، بزرگواری

نب، مناعت، بزرگواری، علو طبع

نب

فارسی به انگلیسی

بزرگ‌ منشی‌

Dignity, Grandeur, Nobility, Princeliness

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بزرگ منشی

629

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری