معنی بزن بکش

حل جدول

بزن بکش

کشت و کشتار


بزن بهادر

یکه بزن

گویش مازندرانی

بکش

خاموش کن، بکش بمیران به قتل برسان

وزن کن، نقاشی کن، به طرف خود بکش، هیاهوکننده، جنجالی، دلال...


بزن

بزن، کتک بزن، بکوب

لغت نامه دهخدا

بزن بزن

بزن بزن. [ب ِ زَ ب ِ زَ] (اِمص مرکب) (از: ب + زن...) زد و خورد. نزاع. درگیری.
- بزن بزن درگرفتن، نزاع درگرفتن. زدو خورد شدن.


بکش

بکش. [ب َ] (ع مص) گشادن زانوبند شتر خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

بکش. [ب َ] (اِخ) نخستین طایفه از طوایف اربعه ٔ ایلات ممسنی فارس و دارای چندین تیره اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).

بکش.[ب َ ک ِ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش فهلیان و ممسنی و شهرستان کازرون. آب آن از رودخانه ٔ کنی و چشمه و قنات و محصول آن غلات، حبوب، برنج، میوه و لبنیات است. شغل اهالی زراعت، گله داری و باغداری. سکنه ٔ آن 8200 تن. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


بزن

بزن. [ب ِ زَ] (فعل امر) امر به زدن باشد. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج):
اشتقاقش ز چیست دانی زن
یعنی آن قحبه را به تیر بزن.
سنائی (از آنندراج).

بزن. [ب ِ زَ] (ص مرکب) (از: ب + زن) نیکوزننده. چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن. دلاور شجاع. (ناظم الاطباء). که سخت و بسیار تواند زدن. (یادداشت بخط دهخدا).
- بزن بهادر، بسیار شجاع. مردانه. (ناظم الاطباء). شجاع. قولچماق. زورمند. (یادداشت بخط دهخدا).

بزن. [ب َ زَ] (اِ) ماله ٔ برزیگران را گویند و آن چوبی یا تخته ایست که زمین شیارکرده را بدان هموار کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). ماله ٔ برزگری و آهن قلبه. (ناظم الاطباء). مَیکَعه. (منتهی الارب). بمعنی برن است یعنی تخته ای که با آن زراعت هموار کنند. (شعوری).

فرهنگ فارسی هوشیار

بزن بزن

(اسم) زد و خورد شدید.


بزن

دلاور، شجاع

واژه پیشنهادی

بزن بزن

کتک کاری

معادل ابجد

بزن بکش

381

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری