معنی بزک
لغت نامه دهخدا
بزک. [ب ُ زَ] (اِ) پرنده ایست سیاه رنگ و منقار درازی دارد و بیشتر بر کنارهای آب و گاهی بر سر درخت هم نشیند و آواز بلند کند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). آنرا برزه نیزخوانند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری):
هر شام گرد قلعه ٔ او دوله ٔ شغال
هر صبح گرد خندق او نعره ٔ بزک.
فلکی (از آنندراج).
|| شاگرد مطبخی. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی). || مقابل نهر. در اصطلاح زراعت، حق آبه از شعبه ای از نهر که آن نهر منشعب از رود است. (یادداشت بخط دهخدا). || (اِمصغر) مصغر بز. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی). بزچه. بزغاله. بزیچه:
بزک نمیر بهار میاد
کمبزه با خیار میاد.
|| (اِخ) جدی. (التفهیم).
بزک. [ب َ زَ] (اِ) (شاید از کلمه ٔ ترکی و از مصدر بزمق باشد) و شاید تبزیج عربی بمعنی آراستن از این کلمه ٔ فارسی معرب است. (یادداشت بخط دهخدا). آرایش که زن روی خویش را کند از سفیداب و سرخاب و وسمه و زنگک و خال و سرمه و جز آن. چاسان فاسان. تزین. تحفل. توالت.
فرهنگ معین
(بَ زَ) (اِ.) زینت و آرایش، توالت.
فرهنگ عمید
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Toilet, Toilette
فارسی به عربی
مرحاض
فرهنگ فارسی هوشیار
آرایش بانوان بز کوچک بز کوچک (اسم) زینت و آرایش عموما و آرایش زنان خصوصا توالت. (اسم) برکوچک بزیچه.
فارسی به آلمانی
Toilette (f)
معادل ابجد
29