معنی بستی برای بستن لبه زخم

لغت نامه دهخدا

زخم بستن

زخم بستن. [زَ ب َ ت َ] (مص مرکب) التیام دادن.رجوع به «زخم » شود. || پیچیدن اطراف زخم با دستمال و مانند آن. رجوع به زخم شود. || بسته شدن و بهم آمدن سر زخم. رجوع به «زخم » شود.


بستی

بستی. [ب َ] (ص نسبی) آنکه به بست نشسته است: شاه بستی ها را از حرم حضرت معصومه (س) بیرون کشید. متحصن.

بستی. [ب ُ] (ص نسبی) باغبان و منسوب به باغ. (آنندراج). مخفف بستانی.

بستی. [ب َ] (اِخ) ابونصر احمدبن محمدبن زیاد زراد بستی دهقان. معروف به ابن ابی سعید از مردم سمرقند. وی محدث بود و ابوسعید ادریسی از وی حدیث نوشت. (از لباب الانساب). و رجوع به بستی، صفت نسبی شود.

بستی. [ب ُ] (اِخ) اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل ابومحمد قاضی بستی وی از هشام بن عمار و هشام بن خالد ازرق و قتیبهبن سعید حدیث شنید. و ابوجعفر محمدبن حیان و ابوحاتم احمدبن عبداﷲبن سهل بن هشام بستی و جز ایشان از وی روایت کرده اندو بسال 307 هَ. ق. درگذشت. (معجم البلدان: بست).

بستی. [ب ُ] (اِخ) ابوبکر عبداﷲبن محمد بستی ملقب به کامل. وی از فاضل ترین قضات نیشابور و از جوانی بدان سمت منصوب بود و قضای نسا را نیز به عهده داشت و اشعار بسیار دارد. (از یتیمهالدهر ثعالبی ج 4 ص 303 و 304).

بستی. [ب ُ] (ص نسبی) منسوبست به بست که شهریست از شهرهای کابل در بین هرات و غزنه وشهری بزرگ پر از اشجار و آبها است و جمعی از ائمه ٔ حدیث از این شهر برخاسته اند. (از سمعانی). و رجوع به لباب الانساب شود. اهل بست. از مردم بست:
ستی پس پشت، پشت بستی بستست
پیش پشتی ستی بسی بنشستست.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 327).
چه خانه ست این کزو گشت این گشن لشکر
یکی هند و یکی سکزی یکی بستی.
ناصرخسرو.

بستی. [ب َ] (ص نسبی) منسوب به کلمه ٔ بست (معرب پست) و شاید این کلمه بمعنی کوتاه قامت است که بزبان فارسی پست میگویند. (از لباب الانساب).

بستی. [ب ُ] (اِخ) ابوالفتح علی بن محمد بستی که شاعر و کاتبی بی نظیر و در صنعت تجنیس او را یدی طولا بوده و ابوعمران موسی بن محمدبن عمران طولقی در مدح ابوالفتح بستی گفته:
اذا قیل ای الارض فی الناس زینه
اجبنا و قلنا ابهج الارض بستها
فلو اننی ادرکت یوماً عمیدها
لزمت یدا لبستی دهراً و بستها.
مؤلف گوید: ابن خلکان در وفیات الاعیان شرحی از نظم و نثر ابوالفتح بستی توصیف و بعضی از آن را ایراد کرده و گوید در اول دیوان نسبت او را اینطور نوشته دیدم: «انه ابوالفتح علی بن محمدبن الحسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز الکاتب الشاعر». و از مشاهیر ابیات بستی است:
اذا حسست فی لفظی فتورا
وحفظی والبلاغه والبیان
فلا ترتب بفهمی ان رقصی
علی مقدار ایقاع الزمان.
(از مرآت البلدان ج 1: بست).
و رجوع به لباب الالباب و معجم البلدان و الذریعه ج 9 و ریحانه الادب و معجم المطبوعات و یتیمهالدهر ثعالبی ج 4 ص 204 و تاریخ گزیده و تتمه ٔ صوان الحکمه و اعلام زرکلی و ابوالفتح بستی شود.

بستی. [ب ُ] (اِخ) ابوحاتم محمدبن حبان بن احمدبن حبان تمیمی بستی، وی پیشوای عصر خویش بود.او را تصانیف ابتکاری بود. و به شهرهای مابین چاچ واسکندریه سفر کرد و نزد ابوبکربن خزیمه در نیشابور فقه آموخت و در سمرقند و جز آن کار قضا را به عهده داشت و در شوال 354 هَ. ق. در بست درگذشت. (از لباب الانساب). و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 و معجم البلدان: بست، و مرآت البلدان: بست، و ریحانهالادب و طبقات السبکی و طبقات المفسرین سیوطی چ افست کتابفروشی اسدی شود.

بستی. [ب ُ] (اِخ) ابوسلیمان احمد یا حمدبن محمدبن ابراهیم خطابی متوفی بسال 388 هَ. ق. او راست کتاب معالم السنن و غریب الحدیث و جز آنها. وی پیشوای عصر خویش بود. (از لباب الانساب). و رجوع به مرآت البلدان ج 1:بست و معجم البلدان، و ابوسلیمان احمد یا حمد شود.

معادل ابجد

بستی برای بستن لبه زخم

1881

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری