معنی بسیاری و فراوانی
حل جدول
وفور
فراوانی
بسیاری، وفور، فراخی، کثرت، تکرر وقوع، بسامد
وفور
رغد
فراوانی و کثرت
بسیاری
کثرت و فراوانی
بسیاری، افزونی، زیادتی، (ناظم الاطباء). مقابل قلت. (یادداشت مؤلف): رتبت جاه و کثرت جودش
لغت نامه دهخدا
فراوانی. [ف َ] (حامص) بسیاری. کثرت. (ناظم الاطباء):
قطره ٔ اشکم، اما ز فراوانی ضعف
طاقتی نیست که از دیده به مژگان برسم.
خاقانی.
|| وفور نعمت. بسیاری طعام و خوراک. (ناظم الاطباء). خصب. رخاء. فراخی. نقیض تنگی. (یادداشت به خط مؤلف). || عمق. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح علوم تجربی در کتابهای درسی و دانشگاهی در مقابل کلمه ٔ فرانسوی «فرکانس » به کار میرود که به معنی بسامد، تکرر و کثرت وقوع است. رجوع به فرکانس شود.
بسیاری
بسیاری. [ب ِ] (حامص) بسیار و بمعنی درازی مجاز است. (آنندراج). کثرت و فراوانی و زیادتی. (ناظم الاطباء). وفور. فزونی. بیشی. برکت. انبوهی. فرط. عَمَم. (منتهی الارب). کثرت. (دانشنامه ٔ علایی ص 95). مقابل کمی و قلت. اضعّاف: از بسیاری که بوده اند [یعنی از کثرتی که داشتند، پَشگان] چنان شد که سپاه نمرود یکدیگر را نتوانستندی دیدن. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
سپه را ز بسیاری اندازه نیست
بر این دشت یک مرد را کازه نیست.
فردوسی.
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی از پُری و بسیاری.
منوچهری.
از بسیاری آب به بست اندر نیارستند شد. (تاریخ سیستان).
با جود کف راد تو آید گه عطا
بسیاری سخاوت حاتم به اندکی.
سوزنی.
از بسیاری مراعات و اهتمام الیف و حلیف وی شد. (سندبادنامه ص 192).
هزار آبله بر دل از این یک آبله است
که گفت آنکه زو حدت نخاست بسیاری.
رفیعالدین ابهری.
از بسیاری دعای و زاری بنده همی شرم دارم. (گلستان). بسیاری دزدان از مسامحت شحنه باشد. (امثال و حکم دهخدا).
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) بسیاری، وفور.
فرهنگ عمید
بسیاری، کثرت،
وفور نعمت،
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
بسیاری کثرت، وفور نعمت خصب رخا ء فراخی، بسامد تکرر کثرت وقوع.
فارسی به آلمانی
Manche, Mancher, Manches, Viel, Viele, Vielen, Vielerlei
واژه پیشنهادی
فراوانی
معادل ابجد
637