معنی بشره

لغت نامه دهخدا

بشره

بشره. [ب َ ش َ رَ / رِ] (از ع، اِ) روی پوست آدمی و جز آن. (ناظم الاطباء). ظاهر پوست آدمی. (غیاث). ظاهر پوست مردم. (مهذب الاسماء) (دزی ج 1ص 88). بیرون پوست مردم و آنچه ظاهر شده باشد. (مؤید الفضلاء). ظاهر پوست آدمی و حیوانات. (آنندراج). ظاهر جلد انسان. (المرصع). || قشر بیرونی پوست. و قشر درونی را ادمه گویند. (ناظم الاطباء). بیرون پوست. (السامی فی الاسامی). در تداول تشریح چنانکه میرزا علی آرد: بشره مرکب از دو طبقه است یکی سطحی که بشره ٔ حقیقی است و دیگری غائر که جسم مخاطی مالپیکی است. بشره طبقه ٔ قرنی بدون حسی است که کاملاً مهندم بر جسم حلیمی و دارای دو سطح است: اول سطح خارجی آنرا شکنجها و شیاره هایی که ذکر شده ثقبه های وسیعی است که معبر موهها و فوهات جرابهای دهنی و مجاری عرقند. دویم سطح داخلی که بسطح حلمی ادمه ملاصق و بواسطه ٔ خانه خانه های صغار زیادی که حلیمه ها در آنها مستقر و مثل غلافی آنها را احاطه نموده اند حفر شده است. گاهی دو حلیمه در یک لوله ٔ بشره جمع میشوند از سطح داخل بشره و از فزونیهایی که در کنارهای سنخها حاصل شده اند استطالهای شعریه ٔ بسیار دقیقی خارج میشوند که همان مجاری مخرجه ٔ غدد حامل عرقند که در خارج بشره باز میشوند استطالهای دیگر از آن خارج شده بمجاری مخرجه ٔ غدد دهنیه و بجرابهای شعریه میروند بقسمی که بهر سو یک غلاف بشره احاطه مینماید. بالجمله در مجاری غدد عرقیه ورقه ٔ بشره بسیار نازک میشود. (از تشریح میرزا علی). و رجوع به ص 691 به بعد همین کتاب شود. || در فارسی اغلب بر ظاهر پوست چهره و خود روی و گونه ها اطلاق شود: و کسری را بمشاهدات اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه). که اثر تغیر در هیأت و بشره ٔ همایون توان دید. (سندبادنامه ص 222). و آثار تغیر و تفکر در بشره ٔ میمون که صحیفه ٔ اقبال و دیباچه ٔ جلال است مشاهده میتوان کرد. (سندبادنامه ص 38). از آنجا که حس بشریت است با حسن بشره ٔ او میلی بود. (گلستان).

فرهنگ معین

بشره

بیرونی ترین بخش پوست گیاهان، بخش سطحی پوست بدن جانوران و انسان. [خوانش: (بَ شَ رِ) [ع. بشره] (اِ.)]

فرهنگ عمید

بشره

ظاهر پوست بدن، روی پوست بدن انسان،
روی، چهره،

حل جدول

بشره

سطح پوست

مترادف و متضاد زبان فارسی

بشره

پوست، جلد، غشا، چهره، رخ، روی، صورت

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

بشره

طبیعه، لون

فرهنگ فارسی هوشیار

بشره

ظاهر پوست آدمی، روی پوست بدن انسان

فرهنگ فارسی آزاد

بشره

بَشَرَه، قسمت سطحی و خارجی پوست (جمع: بَشَر)،

فارسی به آلمانی

بشره

Farbe (f), Färben

معادل ابجد

بشره

507

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری