معنی بلاتکلیف
لغت نامه دهخدا
بلاتکلیف. [ب ِ ت َ] (ع ص مرکب) (از: ب + لا (نفی) + تکلیف) بدون تکلیف. بی تکلیف. آنکه نداند چه کار باید بکند. (فرهنگ فارسی معین). که نداند چه بایدش کردن.
فرهنگ معین
(~. تَ) [ع.] (ص.) آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف.
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
بی برنامه
کلمات بیگانه به فارسی
بی برنامه
مترادف و متضاد زبان فارسی
پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم،
(متضاد) مشخص، معلوم
فارسی به انگلیسی
Pending
واژه پیشنهادی
سردرگم
معادل ابجد
573