معنی بلح

لغت نامه دهخدا

بلح

بلح. [ب َ] (ع مص) خشک شدن خاک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || انکار کردن و جحد. || نبودن چیزی نزد غریم: بلح ما علی غریمی. || افلاس و مفلس شدن. || پنهان کردن شهادت. (از اقرب الموارد). و رجوع به بُلوح شود.

بلح. [ب َ ل َ] (ع اِ) غوره ٔ خرما میان خلال و بُسر. واحد آن بلحه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غوره ٔ خرما که اندک ترشی بهم رسانیده باشد. (الفاظ الادویه). ثمر درخت خرما است که سبز بوده زرد مایل به شیرینی نشده باشد، و غوره ٔ خرما نامند و داخل اکثر طیوب می کنند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). غوره ٔ خرما که هنوز خرد بود. (دهار).

بلح. [ب ُ ل َ] (ع اِ) کرکس کهن و کلان سال، یا طائری است سوزان پر بزرگتر از کرکس که اگر یک پر وی در پرهای طائر دیگر افتد بسوزاند. (منتهی الارب). طائری است بزرگتر از کرکس. (از اقرب الموارد). ج، بِلحان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به بُلَت شود.

فرهنگ عمید

بلح

خرمای نارس،

حل جدول

بلح

خرمای نارس

فرهنگ گیاهان

بلح

غوره خرما، خرمای نارس

فرهنگ فارسی هوشیار

بلح

‎ غوره ی خرما غسا، غژب (دانه ای انگور)

معادل ابجد

بلح

40

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری