معنی بلغم

تعبیر خواب

بلغم

اگر بیماری بیند بلغم را برافکند، دلیل که از بیماری شفا یابد. اگر بیند بلغم سیاه برافکند، دلیل بر غم و اندوه است. اگر بیند بلغم خون آلود است، دلیل که از مال وی چیزی نقصان شود. اگر بیند بلغم به درون خانه انداخت، دلیل که مال بر بیگانگان نفقه کند. اگر بیند بلغم در مسجد افکند، دلیل که مال نه به وجه صلاح بر بیگانگان نفقه نماید. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

بلغم در خواب، مالی بود که به وجه صلاح، آن مال را نفقه کند. اگر کسی به خواب دید که بلغم به جایگاهی جرگه انداخت، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند بلغم سفید از گلو برانداخت به جای پاکیزه، دلیل که مال به وجه صلاح نفقه کند. - محمد بن سیرین

فارسی به عربی

بلغم

بلغم، مخاط

عربی به فارسی

بلغم

بلغم , مخاط , خلط , سستی , بیحالی , خونسردی

لغت نامه دهخدا

بلغم

بلغم. [ب َ غ َ] (ع اِ) در اصطلاح طب قدیم، خلطی از اخلاط چهارگانه ٔ بدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و باشد که جگر بس گرم نباشد و اندر پزانیدن صفو کیلوس که آنرا هضم دوم گویند تقصیری افتد و چیزی بماند که به خامی گراید، آن بلغم باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). بلجم. خرشاء. گش سپید. نخامه. ج، بَلاغم. (ناظم الاطباء):
آن روی و ریش پر گه و پر بلغم و خدو
همچون خبزدوئی که شود زیر پای پخج.
لبیبی.
ابر که جانداروی پژمردگیست
هم قدری بلغم افسردگیست.
نظامی.
- بلغم خام، رقیق و مختلف القوام است. (از بحر الجواهر).
- بلغم زجاجی یا شیشه ای، غلیظ است و چون شیشه ٔ گذاخته. (از بحر الجواهر).
- بلغم طبیعی، خلطی است سرد و تر و سفیدرنگ و مایل به شیرینی. (از بحرالجواهر).
- بلغم مائی یا آبی، روان و مستوی القوم است. (از بحرالجواهر).
- بلغم مخاطی، غلیظ و مختلف القوام است. (از بحرالجواهر).
- علت بلغم، علت و مرضی که از کثرت بلغم پدید آید:
سبک باشی برقص اندر چو بانگ مُؤْذنان آید
بزانو در پدید آیدت ناگه علت بلغم.
ناصرخسرو.
|| در اصطلاح پزشکی امروز، جسمی سفید و لزج و نرم و غالباً شبیه به پیه که در حالت مرضی از اغشیه ٔمستبطن تجاویف بدن انسانی مترشح گشته خارج میگردد. (ناظم الاطباء).ترشحات لزج سلولهای بدن بخصوص در آماسها و عفونتها و سوختگیها که غالباً در زیر یک طبقه سلولهای پوششی جمع میشود، رشحات لزج سلولهای دستگاه گوارش که با مقداری از انساج پوششی داخل دستگاه گوارش و توده ای از میکربها مخلوطند و در امراض عفونی معده یا روده ها (بخصوص اسهال یا استفراغ) به خارج دفع میشوند. (از فرهنگ فارسی معین).
- بلغم بینی، در اصطلاح پزشکی، ترشحات مخاط بینی. نخام. نخامه. نخاعه. آب دماغ. آب بینی. مف. (فرهنگ فارسی معین).
|| بلغم، کنایه از شخص ثقیل و مهذار و پرگو است. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). و رجوع به بلغمی شود.

فرهنگ عمید

بلغم

ماده‌ای سفید و لزج که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع می‌شود، خلط سینه و بینی،
(طب قدیم) از اخلاط چهارگانۀ بدن،


بلجم

بلغم

مترادف و متضاد زبان فارسی

بلغم

بی‌خیال، بی‌قید، تن‌پرور، تن‌آسا،
(متضاد) زرنگ، فعال، پویا، چاق، چاقالو، فربه،
(متضاد) لاغر، نزار، خلط سینه

فرهنگ معین

بلغم

ترشحات لزج سلول های بدن، از اخلاط چهارگانه بدن در طب قدیم که غلبه آن سُستی و بی حالی می آورد. [خوانش: (بَ غَ) (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

بلغم

ماده سفید که اغلب هنگام بیماری از دستگاه گوارش ترشح و به خارج دفع می شود، اخلاط


بلغم بینی

آب بینی مف وینیزک (گیلکی)

فرهنگ فارسی آزاد

بلغم

بَلغَم، در اصطلاح طب قدیم به یکی از اخلاط چهارگانه بدن اِطلاق می شده است.، ماده ای سفید که در موقع بیماری و نوعی از اسهال از بدن (روده) خارج می شود،

فارسی به ایتالیایی

انگلیسی به فارسی

mucus

بلغم


phlegm

بلغم

معادل ابجد

بلغم

1072

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری