معنی بلند گردیدن
لغت نامه دهخدا
بلند گردیدن. [ب ُ ل َ گ َ دی دَ] (مص مرکب) بلند شدن. بلند گشتن. افراخته شدن. مرتفع شدن. برآمدن. بالا گرفتن. اِستهداف. اِسرنداء. اِنتباک. تَخبّق. تَعرید. تَیه.جَحر. دَمخ. سَموّ. سِنی ̍. شبوه. شَزْو. طُموّ. عُروج. عُرود. قَزح. کَبْو یا کُبُوّ. لَیْه. مَعرَج. نَباء. هُوَّه: اِکتار؛ بلندکوهان گردیدن شتر ماده. اِمتطاح، بلند و بسیار گردیدن آب رود. کتف، بلندگردیدن فروع شانه ٔ اسب در رفتن. (از منتهی الارب).
موج با یک شکن از خاک نگردید بلند
بحر عجزیم که در آبله طوفان کردیم.
بیدل (از آنندراج).
|| دراز شدن. طولانی شدن. استطاله. تَطاول: استقناع، بلند گردیدن پستان گوسپند. خَب ّ؛ بلند و دراز گردیدن گیاه. قَعا؛ بلند گردیدن سر بینی و برچسبیدن بر استخوان قصبه. (از منتهی الارب). || برانگیخته شدن چون غبار: قُتوم، کَبْو یا کُبُوّ؛ بلند گردیدن غبار. (منتهی الارب).و رجوع به بلند و بلند گشتن و بلند شدن شود.
حل جدول
نبیب
معادل ابجد
374