معنی بله

لغت نامه دهخدا

بله

بله. [ب ِ ل َ] (ترکی، اِ) لفظ ترکی است به معنی چنان. (فرهنگ لغات عامیانه). چنین.
- اله و بله، چنین و چنان.
- امثال:
بله دیگ بله چغندر، مثل مرکب از کلمه ٔ بله ٔ ترکی است که معنی چنین میدهد و دیگ و چغندر فارسی. گویند ترکی میگفت مسگران الکه ٔ ما دیگها سازند، هریک چندِ خانه ای. شنونده گفت در روستای ما چغندرها آید هریک همچندِ خرواری. ترک گفت چنین چغندر را در کدام دیگ پزند؟ گفت در دیگ مسگران الکه ٔ شما. (امثال و حکم دهخدا).

بله. [ب َ ل ِ] (از ع، ق) محرف بلی در تداول فارسی. بلی. آری. صاحب غیاث اللغات آن را به فتحتین ضبط کرده مینویسد: به تصرف لوطیان مخفف لفظ بلی که به معنی آری است. رجوع به بلی شود.
- بله سَتّار، مغیر بلی ای ستار. لوطیان و مقامران ولایت بیشتر خدا رابه لفظ ستار یاد کنند و قسم بسیار می خورند. (آنندراج):
گنه از بنده و بخشیدن عصیان با تست
بله ستار که ستاری رندان با تست.
میرنجات (از آنندراج).

بله. [ب َ هََ] (ع اسم فعل) اسم فعل است به معنی دَع یعنی بمان، و مابعد آن منصوب آید بر مفعولیت چنانکه گوئی: بله عمرا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دست بدار. بگذار. (دهار). ترک کن. فروگذار. || مصدر است به معنی ترک کردن. و اسم مابعد آن مجرور است بر اضافت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || به معنی چگونه آید، و مابعدآن مرفوع باشد به ابتدائیت. (منتهی الارب). و روا بود که به معنی کیف نهند در تعجب. (دهار). || در حدیث بخاری به معنی غیر آمده است، در تفسیر سوره ٔ سجده از بخاری، و لاخطر علی قلب بشر ذخرا من بله ما اطلقتم علیه، مجرور به «من » مستعمل گشته و به لفظ غیر تفسیر کرده اند. (منتهی الارب). جزء. || آری. || ما بلهُک، چیست ترا. (منتهی الارب). ترا چه میشود. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس).

بله. [ب َ ل َه ْ] (ع مص) ابله شدن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). ضعیف گشتن عقل، و چنین شخصی را ابله گویند. (از اقرب الموارد). بَلاهه. بلاهت. || درماندن، گویند بله عن حجته، یعنی درماند از حجت آوردن. (منتهی الارب).

بله. [ب َ ل َه ْ] (ع اِ) نادانی. سلیم دلی. نیک نهادی. خوش خوئی. بی بدی. (منتهی الارب). پائین تر و کمتر از حمق. (از دهار). بلاهت. بلاهه. || در اصطلاح علم اخلاق، طرف تفریط است در حکمت و عبارت از تعطیل این فوت بود به اراده نه از روی خلقت، و بالجمله طرف تفریط حکمت را بله گویند. (از فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 83).

بله. [ب ُ] (ع ص) ج ِ اَبله. (منتهی الارب). کم عقلان در امور دنیا و معاش نه در امور آخرت. (غیاث): أکثر أهل الجنه البله، حدیث است و منظور ابلهان در امر دنیا است بجهت کمی توجهشان بدان و حال آنکه در مورد آخرت خود زیرکند. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). || ج ِ بَلهاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به بلهاء شود.

فرهنگ معین

بله

(بَ لِ) (ق.) آری، بلی.

(بُ لْ) [ع.] (اِ.) ابله، کم خردان.

فرهنگ عمید

بله

آری، بلی،

ابله

حل جدول

بله

کلام تصدیق

فارسی به انگلیسی

بله‌

OK, Right, Yea, Uh-Huh

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

بله

نعم

فرهنگ فارسی هوشیار

بله

تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری

فرهنگ فارسی آزاد

بله

بٌله، مردم اَبلَه و نادان، اشخاص ضعیف العقل و احمق (مفرد: اَبلَه)

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

بله

Ja doch, Ja, Ja, Jawohl

معادل ابجد

بله

37

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری