معنی بناشده

حل جدول

بناشده

مبنی، ساخته

فرهنگ عمید

مبتنی

بناشده،


آباد کرد

آبادکرده، ساخته، بناشده: این نهال نشانده را مشکن / مکن آبادکرد خویش خراب (مسعودسعد: ۵۹)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مبتنی

براساس، برپایه، مبنی، بناشده، بنانهاده‌شده، نهاده‌شده

لغت نامه دهخدا

مقنطر

مقنطر. [م ُ ق َطَ](ع ص) مکمل و منه: القناطیر المقنطره.(منتهی الارب)(آنندراج). مکمل.(ناظم الاطباء). مکمل و گویند مُکتَّل.(از اقرب الموارد). || کامل و تمام بناشده. || طاق زده.(ناظم الاطباء).


دزدبن

دزدبن. [دُ ب ُ] (اِخ) نام محلی است در 47هزارگزی چالوس به تهران که یک دستگاه ساختمان سلطنتی در آنجا بناشده و فعلاً مهمانخانه است. سکنه ٔ دائم همان کارگران مهمانخانه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


مطویة

مطویه. [م َ وی ی َ] (ع ص) تأنیث مطوی. ج، مطویات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء). بئر مطویه؛ چاه بناشده و نوردیده شده از سنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به طویت و دو ماده ٔ قبل شود.


ضحاک

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) کسی که بیوت سبعه را که بنام کواکب هفتگانه بناشده بود بعلماء سبعه که ازجمله ٔ آنان تینگلوش (تنگلوش) بابلی است بازداد. (تاریخ الحکماء قفطی ص 104). و شهرزوری او را ضحاک بن قی یاد کرده است. (ترجمه ٔ نزهه الارواح ص 50). ظاهراً مراد همان ضحاک معروف است.


اریتر

اریتر. [اِ] (اِخ) اریترا. یکی از شهرهای ینیائی (یونان قدیم)، که در خشکی بناشده بود. اهالی خیوس و اِریتر بیک زبان تکلم می کردند. (ایران باستان ص 287 از هردوت). و رجوع به ایران باستان ص 839، 841 و 843 و 1806 شود. و در شهر مزبور معبدی بزرگ برای هرکولس بناکرده بودند. (لغت نامه ٔ تمدن قدیم).


ازنیا

ازنیا. [اُ زُ] (اِخ) یکی از نواحی قدیم ایطالیا در ساحل غربی شبه جزیره ٔ مزبور که قوم اُزُن در آنجا مسکن داشتند و پای تخت آن شهر سوئسا اُرونکا بود که اکنون شهرسِزا بجای آن بناشده است. چون مردم اُزُنیا از ساکنین بسیار قدیم ایطالیا بوده اند گاه شعرا مملکت مزبوررا نیز اُزُنیا خوانده اند. (لغت نامه ٔ تمدن قدیم).


رام اردشیرهرمزد

رام اردشیرهرمزد. [اَ دَ هَُ م ُ] (اِخ) رامهرمز یا رامهرمز اردشیر یا رامز. پورداود در یشتها آرد: یکی ازشهرهای معروف ایران قدیم در ایالت خوزستان موسوم بوده است به رامهرمز بناشده ٔ هرمزد اول، بقول حمزه ٔ اصفهانی شهر مذکور از بناهای اردشیر پاپکان است و اصلا رام اردشیر هرمزد بوده است. در زمان یاقوت حموی شهر مذکور رامز خوانده میشده است. امروز محل مذکور رومز گفته میشود. (یشتها ج 1 ص 41). و رجوع به رام اورمزد ورام اردشیر و رامهرمز و رامز در این لغت نامه شود.


تخارج

تخارج. [ت َ رُ] (ع مص) نفقه بیرون کردن هر یک را از همراهان و یاران بقدر یکدیگر. (آنندراج). تناهد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || گرفتن بعض شرکاء خانه ٔ مبنی را و بعض شرکاء زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتن بعضی شریکها خانه ٔ بناشده را و بعضی دیگر زمین را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قسمت کردن و گرفتن بعضی از شریکان خانه را و بعضی زمین را و بعضی پول را و بعض دیگر عقارات را. و آنرا اقتسام به تخارج نیز گویند. (قطر المحیط). || دو گروه روباروی جنگ کردن. (آنندراج). || فی اللغه، تفاعل من الخروج و فی الاصطلاح، مصالحهالورثه علی اخراج بعض منهم بشی ٔ معین من الترکه. (تعریفات جرجانی).


مسور

مسور. [م ُ س َوْ وَ](ع ص) نعت مفعولی از تسویر. زینت کرده شده با دست برنجن.(ناظم الاطباء). یاره بر دست نهاده.(منتهی الارب). دستبند داشته شده. دارای دستبند: چهل مربط در محاذات مجلس او بداشتند با تجافیف مشهر و غواشی مسور و به اسلحه ٔ نفیس مصور.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 333). ساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند.(مرزبان نامه).
|| دیوار بناشده. محاطشده از دیوار. دیواردار.(ناظم الاطباء). به دیوار آمده.(از منتهی الارب). بادیوار.(یادداشت مرحوم دهخدا). دارای سور. ||(اِ) جای دست برنجن از دست.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء)(آنندراج).


پارساگد

پارساگد. [گ َ] (اِخ) پاسارگاد. پازارگاد. نام قدیم شهر مرغاب. «مرغاب شهر قدیم پارساگد است که در دشت مرغاب فعلی بناشده. فاصله ٔ آن تا استخر 48 هزارگز است. || پارساگد بقول هرودت اسم یکی از قبایل خانواده ٔ سلطنتی است که هخامنشیان از آن طایفه بوده اند و کوروش کبیر پس از مغلوب کردن آستیاژ (ایخ توویکو) این شهر را بنا کرد و به اسم طایفه ٔ خود (پارساگد) نامید و مقبره ٔ خود او نیز در آنجاست. دردربار سلطنتی هخامنشیان عقاید خاصی راجع به این شهروجود داشت و در مواقعی معین با تشریفاتی مخصوص بزیارت آن میشدند. ولی پس از بنای استخر کم کم از اهمیت پارساگد کاسته شد و تنها خزائن سلطنتی در آن باقی بودکه اسکندر مقدونی آنرا به یغما ببرد. رجوع به جغرافیای ایران تألیف آقای مسعود کیهان ج 2 ص 223 شود.


مبنی

مبنی. [م َ نی ی] (ع ص) بنا کرده شده. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). بناشده. (ناظم الاطباء). بنابر آورده. (دهار). بناشده. بنا نهاده. ساخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت. (کلیله و دمنه). محرر این رسالت... بعد از تحریر کتابی که موسوم است به اخلاق ناصری ومشتمل است بر بیان اخلاق کریمه... مبنی بر قوانین عقلی و سمعی... (اوصاف الاشرف). || آن که اعراب ندارد مثل هل و بل و نحو آن. (منتهی الارب). در اصطلاح صرفیان لفظی که حرف آخرش همیشه بر وضعی که هست ثابت باشد و به اختلاف عوامل متغیر نشود. (غیاث) (آنندراج). اسم مفعول و مأخوذ از «بناء» و مقصود از آن قرار و عدم تغییر است و در نزد علماء نحو لفظی که آخرش به اختلاف و عوامل لفظاً و تقدیراً تغییر نکند، مبنی و مقابل آن را معرب گویند. (از محیطالمحیط). به اصطلاح نحو کلمه ای که اعراب در آن داخل نشود. (از ناظم الاطباء). مقابل معرب است و کلمه ای است که بر یک حالت باقی بماند و در ترکیبات و جملات حرکت آخر آن تغییر نیابد و بهمان حالت که وضع بنای او است باشد مانند «امس »، «حیث »، «کم » و «این ». و معرب کلمه ای است که آخر آن به اختلاف عوامل تغییر کند مانند «جاء زید. رایت زیداً. و مررت بزید». حروف کلاً مبنی هستند و افعال ماضی و امر مبنی اند، حروف تهجی، کلمات بطور مفرد و در حالی که ترکیب نشده باشد بطور مطلق. مانند عمرو و زید... و اسمائی که به وجهی از وجوه شبیه به مبنی الاصل یعنی حرف میباشند. شباهت لفظی یا معنوی و وضعی، مضمرات، اسماء اشارات، موصولات، اسماء افعال، اصوات، مرکبات، کنایات و بعضی از ظروف مبنی میباشند؛ و سوای آنچه مذکور افتاده معرب است. (از فرهنگ علوم سیدجعفر سجادی). کلمه ای که بیش از یکی از سه اعراب نپذیرد و عوامل در آن اثر نکند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

معادل ابجد

بناشده

362

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری