معنی بنام
لغت نامه دهخدا
بنام. [ب ِ] (ص مرکب) بانام. مشهور. معروف. نامی. نامدار. نامور. نام آورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نامدار. مشهور. معروف. (فرهنگ شعوری):
سراپرده ٔ شاه ایران تمام
بگرد آمده پهلوانی بنام.
اسدی.
|| بافتخار. بمردی. بسربلندی:
بگویش که در جنگ مردن بنام
مرا بهتر آید ز گفتار خام.
فردوسی.
همی گفت کامروز مردن بنام
به از زنده و رومیان شادکام.
فردوسی.
|| همنام باشد که به ترکی ادآش گویند. (برهان) (آنندراج). سمی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
بنام. [ب َ] (ع اِ) همان بنان است که سر انگشت باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
فرهنگ معین
همنام، معروف، مشهور. [خوانش: (بِ) (ص.)]
فرهنگ عمید
نامی، مشهور، معروف،
همنام،
حل جدول
نامی، مشهور، معروف
مترادف و متضاد زبان فارسی
بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نامآور، نامدار، نامور، نامی،
(متضاد) گمنام
فارسی به عربی
یعنی
گویش مازندرانی
بندام
فرهنگ فارسی هوشیار
مشهور، معروف، نامی، نامدار، نام آور
فارسی به آلمانی
Na.mlich [adverb]
معادل ابجد
93