معنی بنام

لغت نامه دهخدا

بنام

بنام. [ب َ] (ع اِ) همان بنان است که سر انگشت باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).

بنام. [ب ِ] (ص مرکب) بانام. مشهور. معروف. نامی. نامدار. نامور. نام آورد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نامدار. مشهور. معروف. (فرهنگ شعوری):
سراپرده ٔ شاه ایران تمام
بگرد آمده پهلوانی بنام.
اسدی.
|| بافتخار. بمردی. بسربلندی:
بگویش که در جنگ مردن بنام
مرا بهتر آید ز گفتار خام.
فردوسی.
همی گفت کامروز مردن بنام
به از زنده و رومیان شادکام.
فردوسی.
|| همنام باشد که به ترکی ادآش گویند. (برهان) (آنندراج). سمی. (یادداشت مرحوم دهخدا).


بنام ایزد

بنام ایزد. [ب ِ زَ] (ق مرکب) بنام خداوند واین کلمه را در محل تعجب گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (مجمع الفرس). بنامیزد. کلمه ٔ تعجب است. (فرهنگ شعوری). ماشأاﷲ. (یادداشت مرحوم دهخدا):
بنام ایزد شاهنشهی است روزافزون
امید خلق همیدون بدو گرفته قرار.
فرخی.
ترا ببینم و گویم علیک عین اﷲ
بنام ایزد احسنت زه نکو پسری.
سوزنی.
از اخلاق پسندیده که داری
بنام ایزد سزاوار پسندی.
سوزنی.
بنام ایزد احسنت و خه نکوخلقی
ز چشم بد مرسادا بدولت تو گزند.
سوزنی.
نسب گوئی بنام ایزد ز جمشید
حسب پرسی بحمداﷲ چو خورشید.
نظامی.
بنام ایزد آراسته پیکری
ز هر گوهر آراسته گوهری.
نظامی.
جمادی چند دادم جان خریدم
بنام ایزد عجب ارزان خریدم.
جامی.
رجوع به بنامیزد شود. || بجهت دفع چشم زخم نیز استعمال کنند.چنان که گویند: «نام خدا» چه چست و چالاک است. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به بنامیزد شود. || بجهت قسم نیز گفته می شود. (برهان) (ناظم الاطباء). کلمه ٔ قسم. (فرهنگ شعوری). رجوع به بنامیزد شود.


مبشر بنام

مبشر بنام. [م ُ ب َش ْ ش ِ رِب ِ] (اِخ) کنایه از حضرت عیسی علیه السلام است چه مردم را بشارت داد به آمدن خاتم پیغمبران (ص). (غیاث) (آنندراج). حضرت عیسی، چه مردمان را از آمدن آن حضرت (ص) خبر داد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبشر شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بنام

بلندآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی،
(متضاد) گمنام

فارسی به عربی

بنام

یعنی

گویش مازندرانی

بنام

بندام

فرهنگ فارسی هوشیار

بنام

مشهور، معروف، نامی، نامدار، نام آور


بنام ایزد

بنام خدا (در مورد تعجب و دفع چشم زخم و قسم گویند) .


بنام خدا

در آغاز سخن آید یعنی با نام خدا آغاز می کنیم: (بنام خداوند جان و خرد) (فردوسی)

فرهنگ معین

بنام

همنام، معروف، مشهور. [خوانش: (بِ) (ص.)]

فرهنگ عمید

بنام

نامی، مشهور، معروف،
هم‌نام،


بنام ایزد

در حال تعجب از خوبی و زیبایی چیزی یا کسی و برای دفع چشم زخم گفته می‌شد، ماشاءاللّه، چشم بد دور، نامِ خدا: خوبت آراست ای غلام ایزد / چشم بد دور خه بنام‌ایزد (سنائی۲: ۳۸۶). δ گاهی در شعر مخفف می‌کنند و بنامیزد می‌گویند: زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد / زهی خسرو زهی شیرین بنامیزد بنامیزد (سنائی۲: ۳۸۷)،

حل جدول

بنام

نامی، مشهور، معروف

فارسی به آلمانی

بنام

Na.mlich [adverb]

معادل ابجد

بنام

93

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری