معنی بنای تاریخی رشت

حل جدول

بنای تاریخی رشت

میدان ساعت


بنای تاریخی آتن

آکروپولیس


بنای تاریخی تهران

تالار آیینه، شمس العماره، دارالفنون


بنای تاریخی همدان

گنبد علویان

گنج‌نامه


بنای تاریخی مراغه

‌گنبدسرخ


بنای تاریخی فرانسه

کاخ ورسای


بنای تاریخی ساوه

مسجد سرخ

فرهنگ عمید

رشت

خاک،
خاک‌روبه،
گردوغبار،
آنچه به ‌سبب کهنگی و پوسیدگی و سستی از هم فروریزد و فروپاشد: چون نباشد بنای خانه درست / بیگمانم که زیر رشت آید (فرالاوی: شاعران بی‌دیوان: ۳۹)،

لغت نامه دهخدا

رشت

رشت. [رِ] (مص مرخم) رشتن و ریسیدن. (ناظم الاطباء) (برهان). || (ن مف) مخفف رشته که معمولاً در اول آن اسم یا کلمه ای بیاید: دست رشت و...
- پای رشت، آنچه با پای رشته شده باشد. (یادداشت مؤلف).
- چرخ رشت، که با چرخ رشته شده باشد. (یادداشت مؤلف).
- دست رشت، که با دست رشته شده باشد. (از یادداشت مؤلف).
|| (اِ) وا. || طینت و طبیعت و سرشت. (ناظم الاطباء). سرشت و طینت. (برهان). سرشت. (فرهنگ جهانگیری) (از شعوری ج 2 ورق 17):
طبع نقاشش به کلک دودرشت
خانه ٔ مانی و آزر سوخته.
(از فرهنگ جهانگیری).
|| (ص) کهنه و فرسوده و از هم فروریخته. (یادداشت مؤلف) (از شعوری ج 2 ص 17). چیزی که از هم فروریزد چون کوشکی یا جامه ٔکهن شده را گویند رشت شده است. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 48):
حاکم آمد یکی بغیض و شبشت
ریشکی گنده و پلیدک و رشت.
معروفی بلخی.
روان راست نو حله ای از بهشت
که هرگز نه فرسوده گردد نه رشت.
اسدی.
کجا خانه ای بد بخوبی بهشت
از آتش دمان دوزخی گشت رشت.
اسدی.
و رجوع به رَشْت شود.

رشت. [رَ] (ص، اِ) بسیار خشک و شکننده و هر چیز که از هم فروریزد و فروپاشد. (ناظم الاطباء). چیزی که از هم فروریزد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از لغت فرس اسدی). هر چیزی که از هم فروریزد و فروپاشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 3). || دیوار مشرف برافتادن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان). هر خانه ٔ مشرف به انهدام. (لغت محلی شوشتر):
چون نباشد بنای خانه درست
به گمانم به زیر رشت آیی.
فرالاوی.
کس از روز بد چون تواند گریخت
خصوصاً که بر سر فلک رشت ریخت.
زجاجی.
|| گچ. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). در فرهنگ دساتیر به معنی گچ است که بنایان سنگ و آجر را به آن محکم نمایند، و به عربی شید گویند. (انجمن آرا). گچ را نیز گویند که بدان خانه سفید کنند. (برهان). || لجن و خاکروبه. (لغت محلی شوشتر) (از برهان). خاکروبه. (ناظم الاطباء). خاک و گرد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 3). خاک را گویند. (از جهانگیری):
چو برداشتم جام پنجاه وهشت
نگیرم بجز یاد تابوت و رشت.
فردوسی.
|| رنگ کرده. (انجمن آرا) (آنندراج).

رشت. [رُ] (اِخ) نام مردی است کیمیاگر که زر او خالص بوده، و از این راه زر خالص را زر رشتی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). نام مردی بوده کیمیاگر. (برهان) (از شعوری ج 2 ص 22).

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بنای تاریخی رشت

2184

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری