معنی بندگان
لغت نامه دهخدا
بندگان. [ب َ دَ / دِ] (اِ) جمع بنده:
خدای را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی.
بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی). وبدست بندگان جز سعی و جهدی به اخلاص نباشد. (کلیله ودمنه).
بندگان را که از قدر حذر است
آن نه زیشان که آن هم از قدر است.
سنایی.
رجوع به بنده شود.
حل جدول
عباد
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) جمع بنده. بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی. ) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
127