معنی بنوان

لغت نامه دهخدا

بنوان

بنوان. [ب َ / ب ُ] (اِ مرکب، ص مرکب) مرکب از بن + وان. (برهان) (حاشیه ٔ برهان چ معین). نگهدارنده ٔ زراعت و نگهبان خرمن. (برهان) (آنندراج). نگاهبان خرمن. خرمن بان. (شرفنامه ٔ منیری). سرکار کشت و زراعت. (ناظم الاطباء). دشت بان. نگاهبان کشت و خرمن. || نگاهدارنده ٔ اسباب و اموال. (برهان). نگهبان اموال و اسباب. (آنندراج). نگاهدارنده ٔ اسباب و اموال. نگهبان. (فرهنگ فارسی معین).


پاکا

پاکا. (اِخ) کاردینال بارتلمی. مولد او بشهر بنوان در 1756م.1169/ هَ. ق. و وفات در 1843م.1257/ هَ. ق. وی وزیر پی ششم و حامی اقاذیمیای باستانشناسی روم بسال 1808 م. بود.


بن

بن. [ب َ] (اِ) خرمن و باغ و زراعت را گویند، چه باغبان و نگاهبان زراعت و محافظ خرمن را بنوان هم میگویند. (برهان) (آنندراج). باغ و زراعت. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری). باغ و زراعت و خرمن. باغبان: دشتبان را بنون گویند. (فرهنگ شعوری). || میوه ایست ریز و مغزی هم دارد و مردم آن را میخورند و آن را دن خوانند و بترکی چقلاقوچ و بعربی حبهالخضرا گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از مجمع الفرس) (از انجمن آرای ناصری). الحال بقهوه مشهورست. (از آنندراج). || پسته ٔ وحشی ودو گونه از آن در ایران یافت شود. و بعلت کمال شباهت آن دو با هم نامهای محلی هر دو یکی است. (از جنگل شناسی ج 1 ص 225). ون. حبهالخضراء و نیزه. بطم. ضرو و صمغ آن را صمغالبطم و علک الانباط گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). درختی است و دانه ٔ آن را نیز بن گویند. و بن مسخن و مدر و باهی و نافع سعال و لقوه و کلیه و ضماد برگش در رویانیدن مو مجرب است. (منتهی الارب). فستق بری. ونه. ونه تق. نیک. داربن. اقوزون. کزوان. کزدون. کسون. کیزون. چاتلانقوش. چتلایقوش. سقز. گوان. گوانه. خین جوک. بوی کلک. بوکلک. مشغلهالبطالین. ضرامه. چتلانغوش. خنجک بنه. (یادداشت مرحوم دهخدا):
استاد که از اطلس نان سفره ٔ خوان دوخت
مغزیش ز حلوای بن و پسته بزه بست.
بسحاق اطعمه.
دردم نمی شود ز بن و ماش و سرکه به
باشد که از مزعفر و قتوش دوا کنند.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 88 ودزی ج 1 ص 116 شود. || (ع اِ) لغتی است دربل. (از منتهی الارب) (آنندراج). در لسان در ماده ٔ «ب ل » بنقل از فراء آمده: «بل » بمعنی استدراک است، تقول: بل واﷲ لاتیک و بن واﷲ. یجعلون اللام فیها نوناً. (از نشوءاللغه ص 52).

فارسی به انگلیسی

فرهنگ عمید

بنوان

نگهبان خرمن،
نگهبان کشتزار،

فرهنگ معین

بنوان

(بَ یا بُ) (ص مر. اِمر.) نگه دارنده زراعت، نگهبان خرمن.

(بُ) (ص مر. اِمر.) نگاه دارنده اسباب و اموال، نگهبان.

فرهنگ فارسی هوشیار

بنوان

(صفت اسم) نگهدارنده زراعت نگاهبان خرمن. (صفت اسم) نگاهدارنده اسباب و اموال نگهبان.


محافظ

بن پاس پاسبان پاتار نیکاستار گروگاندار کالی پیره دار (گویش افغانی) بنوان پهره دار نگهدار نگهبان پاسبان (اسم) نگاهبانی کننده حفظ کننده نگهبان جمع: محافظین. محافظت. (مصدر) نگاهبانی کردن حفظ کردن، نگاه داشتن.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بنوان

109

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری