معنی بنیان‌گذار حساب دیفرانسیل

حل جدول

لغت نامه دهخدا

دیفرانسیل

دیفرانسیل. [رِ ی ِ] (فرانسوی، اِ) حساب دیفرانسیل رشته ٔ بسیار مهمی از ریاضیات عالی که موضوع اولیه ٔ آن تعیین میزان تغییرات توابع و مسئله ای عکس آن است و مبتنی بر عمل اساسی رفتن به حد یا حد گرفتن میباشد و از این جهت از علم جبرمتمایز است. این رشته بعلت نقش مهمی که مقادیر بینهایت کوچک در آن دارند بضمیمه ٔ مباحث وابسته که در واقع شبیه آن هستند آنالیز ریاضی [= تحلیل ریاضی] نیز خوانده میشود. حساب دیفرانسیل را گاهی در فارسی حساب فاصله هم خوانده اند. (از دائره المعارف فارسی).


حساب

حساب. [ح ِ] (اِخ) چشمه ٔ... رجوع به چشمه ٔ حساب شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بنیان‌گذار

اسم بانی، پایه‌گذار، موسس،
(متضاد) بنیان‌کن

فرهنگ عمید

دیفرانسیل

دستگاهی در اتومبیل که قدرت موتور را به چرخ‌ها انتقال میدهد و به‌واسطۀ آن چراغ‌های عقب به حرکت درمیآیند،

فرهنگ معین

دیفرانسیل

دستگاهی در اتومبیل که نیروی لازم را به چرخ ها منتقل می سازد، در ریاضی حاصل ضرب مشتق تابع در نمو متغیر مستقل. (فره). [خوانش: (یِ) [فر.] (اِ.)]

فارسی به عربی

دیفرانسیل

تفاضل


حساب

حساب، حکایه، هبه

فرهنگ فارسی هوشیار

دیفرانسیل

رشته بسیار مهمی از ریاضیات عالی که موضوع اولیه آن تعیین میزان تغییرات توابع و مسئله ای عکس آنست و مبتنی بر عمل اساسی رفتن به حد گرفتن میباشد و از این جهت از علم جبر متمایز است

عربی به فارسی

حساب

شمردن , حساب کردن , محاسبه نمودن , حساب پس دادن , ذکر علت کردن , دلیل موجه اقامه کردن (با) , تخمین زدن , دانستن , نقل کردن () حساب , صورت حساب , گزارش , بیان علت , سبب , علم حساب , حساب , حسابی , حسابگر , حسابدان , محاسبه , محاسبات

اطلاعات عمومی

معادل ابجد

بنیان‌گذار حساب دیفرانسیل

1550

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری