معنی بن بست

لغت نامه دهخدا

بن بست

بن بست. [بُم ْ ب َ] (ص مرکب، اِ مرکب) بن بسته. کوچه ٔ تنگی که بن آن بسته و پوشیده باشد و راه دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء). کوچه ٔ سربسته. (آنندراج).
- کوچه ٔ بن بست، در تداول، کوچه ای که راهی بجائی ندارد. از بن دررو ندارد. کوچه ٔ ناگذارده، مقابل گذارده. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
شاید افتد گذر بوی تو روزی آنجا
کوچه ٔ غنچه عجب نیست که بن بست شده ست.
تأثیر (از آنندراج).

فرهنگ معین

بن بست

(بُ بَ) (ص مر.) فاقد راه خروج.

فرهنگ عمید

بن بست

کوچه‌ای که آخرش بسته باشد و راه به جایی نداشته باشد،
[مجاز] کار دشواری که راه حل برای آن پیدا نشود،

حل جدول

بن بست

آمپاس

فارسی به انگلیسی

بن‌ بست‌

Blind, Court, Cul-De-Sac, Dead End, Dead-End, Deadlock, Impasse, Logjam

فارسی به ترکی

بن بست‬

1) çıkmaz durum,

فارسی به عربی

بن بست

إخفاقٌ

فرهنگ فارسی هوشیار

بن بست

کوچه تنگی که بن آن بسته و پوشیده باشد و راه دررو نداشته باشد

معادل ابجد

بن بست

514

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری