معنی بهانه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
عذر نابجا، بازخواست، سبب، باعث. [خوانش: (بَ نِ) [په.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
عذر، دستاویز، عذر بیجا،
ایراد و بازخواست بیجا،
[قدیمی] دلیل، سبب، علت،
* بهانه آوردن: (مصدر لازم) برای سرپیچی از کاری عذر آوردن،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
دستاویز
مترادف و متضاد زبان فارسی
اعتذار، ایراد، تمسک، دستاویز، عذر، گزک، مستمسک، مناسبت
فارسی به انگلیسی
Cavil, Excuse, Extenuation, Justification, Plea, Pretension, Pretext, Subterfuge
فارسی به ترکی
bahane
فارسی به عربی
اجلب، ادعاء، التماس، تهرب، ذریعه، زعم، عذر، قصه، قناع، وتد
نام های ایرانی
دخترانه، دلیل، علت
فرهنگ فارسی هوشیار
عذر بی جا، دست آویز
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Beschönigen, Entschuldigen, Entschuldigung (f), Maske (f), Maskieren
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
63